و چون حيوان نسبت به جسم، نوعِ اضافي است و همان احكام نوع حقيقي در نوع اضافي هم جاري است، پس تاحيوان محقق و محصَّل نشود، جسميت تحصل و تحقّقي نخواهد داشت، پس در اين صورت ميتوان گفت حيوان، علت جسم است.
نكته ديگري كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه وقتي جسم را بر انسان ـ كه نوعي از حيوان است ـ حمل ميكنيم، مقصودمان جسميت عام نيست بلكه حصهاي از جسميت است كه در حيوان وجود دارد نه آن حصهاي كه مثلا در خاك يا سنگ يا آهن هست. پس جزئي از جسميتي كه بر انسان حمل ميشود حيوانيت است و بنابراين چون حيوان جزئي از اين حصّه خاص از جسميت محسوب ميشود بر آن، تقدّم خواهد داشت. امّا جسميتي كه به معناي مادّه است، مستقل و متحصّل ميباشد و قبل از اينكه حيوان يا انسان محقق شود، تحصّل دارد و لذا معلولِ حيوان شمرده نميشود.
نكته ديگر اين است كه جسميتي كه معناي جنسي دارد و قابل حمل بر انواع مادون خود است، اگر محصّل باشد، جزئي از اجزاي هر يك از انواع خواهد بود. و در اين صورت ديگر قابل حمل بر انواع نميباشد چون جزء بر كلّ قابل حمل نيست.
به عبارت ديگر: چنين جسميتي علتِ نوع خواهد بود و نوع معلولِ آن شمرده ميشود و ميدانيم كه علّت، هرگز بر معلول خود حمل نميشود، و حال آنكه جنس قابل حمل بر نوع است و اصلا جنس و نوع وجوداً يكي هستند و وجود منفكّي از يكديگر ندارند.
متن
فلنرتّب الآنَ نوعاً و لنحمل عليه جنسَه و فصلَ جنسه و جنسَ جنسه فنقولُ:
إنّا إذا اعتبرنا هذه الأمورَ من جهةِ مالها نسبة بالفعل إلي موضوعاتها ـ ليس[1] من جهة اعتبار طبائعها فقط ـ لم نجد الجنسَ الأعلي يوجد أوّلا مستقرّاً بنفسه للنوع، ثمّ يتلوه الجنس الّذي دونَه و يُحمل بعدَه، بل نجد كلَّ ما هو أعلي تابعاً في الحمل للأسفل. فإنّك تعلم أنّه لا يُحمل جسم علي الإنسان الاّ الجسمُ الّذي هو الحيوان، فإنّه ليس يحملعليه جسمٌ غيرُالحيوان، بل يسلب عنه جسم ليس بحيوان.
فشرط الجسم الّذي يحمل عليه أن يكون حيواناً و لولا الحيوانيةُ لكان الجسم لا يحمل عليه، إذ الجسم الّذي ليس بحيوان لا يحمل عليه، و ليس الجسم الاّ حيواناً أو