اين است كه از نظر فلسفي بحثي است كه آيا نفس ناطقه بايستي به جسمي تعلق گيرد كه پيشتر داراي نفس حيواني شده باشد يا اينكه لازم نيست قبل از تعلّق نفس ناطقه، جسم داراي نفس حيواني شده باشد؟. شيخ(رحمه الله)ميفرمايد: بعيد نيست كه ما بگوييم جسمي كه داراي صورت و نفس حيواني شده، براي انسان ماده واقع ميشود. البته تحقيق و تفصيل اين مطلب بايستي در فلسفه انجام شود.
مطلب ديگري كه بايد توجه كنيم اين است كه وقتي مثلا مفهوم حيوان را لابشرط اخذ ميكنيم، اين مفهوم نسبت به اجزاي ذاتي آن مثل جسميت و حسّ و حركت ارادي لابشرط نيست و نسبت به آنها رابطه ضروري دارد، بلكه اين نسبت لابشرطي در رابطه با فصول و صور ديگري است كه بعداً روي آن ميآيد مثل ناطقيت و صاهليت و امثال آنها و لذا نسبت به آنها تعبير «تجويز» به كار رفته است.
اعتبار لابشرط و بشرط لا در فصل
همانطور كه دو مفهوم جسم و حيوان داراي اعتبارات لابشرط و بشرط لا بودند، مفاهيم فصلي مثل حسّاس و ناطق نيز همين اعتبارات را دارند. در اينجا شيخ(رحمه الله) در مورد معناي حسّاس با ترديد ميگويد: حساس يا جسمي است كه داراي حس است و يا شيئي كه داراي حس است.
امّا ايشان در جاي خودگفته است كه جسميّت، داخل در معناي حساسيت نيست و حساس يعني شيئي كه داراي حس است، خواه جسم باشد و خواه نباشد. و ناطق را اگر به معناي نفس ناطقه در نظر بگيريم بر انسان قابل حمل نيست و مفهوم جسميت هم هرگز داخل در آن نميباشد و اين همان لحاظ بشرط لائي ناطقيت است كه با همين لحاظ، صورتْ محسوب ميشود.
و امّا اگر ناطق را به معناي عاقل و انديشنده لحاظ كرديم، به گونهاي كه مفهوماً قابل حمل بر انسان و هر موجود انديشنده ديگري باشد، در اين صورت آن را لحاظ لابشرطي كردهايم و با اين لحاظ، فصلِ انسان محسوب ميشود.
نكتهاي كه در اينجا اشاره به آن بيمورد نيست اين است كه آيا حمل جنس بر فصل مثل حمل حيوان بر ناطق چگونه حملي است؟ اين بحث محل اختلاف است.
صدرالمتألهين(رحمه الله) معتقد است كه جنس نسبت به فصل، جنس محسوب نميشود و