اثبات اينها شويم، بلكه وجود هر يك از اين لواحق را در هويت حيوان ممكن بدانيم ولي حتماً همراه با جسميت، قوه تغذيه و حس و حركت را در نظر بگيريم، امّا اينكه غير از اين امور چيز ديگري هم باشد يا نباشد هيچيك ضروري نباشد، در اين صورت «حيوان»، معناي جنسي خواهد داشت.
متن
و كذلك فافهم الحالَ في الحسّاس و الناطق. فإن أخذ الحسّاسُ جسماً او شيئاً له حسٌّ بشرطِ أَلاّ تكونَ زيادةٌ اُخري، لم يكن فصلا بل كان جزءاً من الإنسان، و كذلك كان الحيوانُ غيرَ محمول عليه. و إن اُخذ جسماً أو شيئاً مجوّزاً له و فيه و معه أَي الصور و الشرائط كانت، بعدَ أن يكونَ فيها حسٌّ، كان فصلا و كان الحيوان محمولا عليه.
ترجمه
در مورد حساس و ناطق نيز مطلب را همينگونه بايد فهميد. ـ يعني ـ اگر حسّاس به عنوان جسمي يا چيزي در نظر گرفته شود كه داراي حسّ است بدين شرط كه امر زايد ديگري در آن نباشد، در اينصورت فصل نخواهد بود، بلكه جزئي از انسان شمرده ميشود و ـ طبعاً ـ حيوان هم بر آن قابل حمل نيست.
ولي اگر حساس، به عنوان جسمي ياچيزي در نظر گرفته شود كه با فرض داشتن احساس، وجود صورتها و شرايط ديگري نيز براي آن و در آن و با آن ممكن است، در اين صورت فصل خواهد بود و حيوان بر آن حمل ميشود.
حيوان لابشرط و بشرط لا
همانگونه كه جسم دو حيثيت دارد: لابشرط و بشرطلا، حيوان نيز به دوگونه قابل اعتبار است: حيوان را اگر به عنوان جسمي در نظر گرفتيم كه تغذي، حسّ و حركت بالاراده دارد، همين و بس; در اين صورت براي ماهيت حيوان يك معناي تام و نوعي در نظر گرفتهايم و ميتوانيم آن را ماده براي انسان بدانيم مثل اينكه جسم به اعتبار بشرط لائي را ماده حيوان ميشماريم.
حيوان به معناي ماده، جزيي از نوع و ماهيت انسان است و بايد جزء ديگر يعني صورتِ انساني (ناطقيت) به آن ضميمه شود تا ماهيت نوعي انسان تحقق يابد.
نكته: علّت اينكه شيخ با تعابيري مثل «لايبعد» و «ربما» ميفرمايد حيوان ماده انسان است