نعم، قد تستنكره و تجد الوجودَ يخالفُه، و ليس اليقينُ يَصيرُ يقيناً بمطابقةِ الوجودِ له و بالاستقراءِ كما قد علمتَ.
لا، بل كلُّ ما لا تُنكرُ البديهةُ وجودَه فإنّك تجوّزُ وجودَه، و كلُّ ما جوّزتَ وجودَه، فليس مقابلُه يقيناً لك. و إذا كان كذلك فليس قولُك كلُّ حسّاس حيوانٌ ـ و لا تعني بالحيوان الحسّاسَ نفسَه حتّي يكونَ اسماً مرادفاً له، بل تجعلُه أمراً له خصوصيةُ مفهوم حقّقناه ـ أمراً متيقَّناً به، مع أَنّ الحسّاس علةٌ، إلاّ أنَّه علّةٌ ليس وحدَه علّةً، بل هو إِحدي العلل: أي جزءُ العلّة.
فيجب أن يُعتقدَ هذا و لا يُلتفتَ إلي ما يقال.
فأمّا إذا أخذتَ الحسّاسَ مرادفاً للحيوان فقد جعلتَ الحدَّ الأوسطَ إسماً مرادفاً لاسم الأكبر، فما فعلتَ شيئاً. فإذن علّةُ الكبري التي نحن في ذكرِها يجب أن تكونَ علّةً كاملةً و علّةً واضحةً، ثمّ تَعتبرُ الإعتباراتِ الّتي أعطيناها.
ترجمه
و ميگوييم: هر چيزي كه علّتِ حد اكبر باشد ميتواند حدّ وسط براي آن باشد، گرچه علّيتش براي اكبرْ بيِّن و بديهي نباشد; امّا در اين صورتْ قياس مذكور، برهان لمّي نخواهد بود. پس مادام كه عليتش واضح و بيِّن نشود، يقين تامّ از آن قياس به دست نميآيد و هنگامي كه اين مطلب از راه دليلي روشن شد، اعتبار و حجيت خواهد يافت، و در اين صورت حصول يقين تامّ تنها از حد وسط مذكور نخواهد بود، بلكه محصول حدّ وسط ديگري است و آن، همان است كه روشن ميكند سببِ مزبور سببِ بالفعل است. بنابراين در بسياري از موارد، سببي كه در استدلال ميآيد، سببِ قريب نيست، يا به تنهايي خودش سبب نيست بلكه در حقيقت جزء سبب است چنانكه حساس از يك جهت، علّتِ حيوان است.
وقتي ميگوييم: هر حسّاسي حيوان است، از دو حال بيرون نيست: يا حيوان مرادفِ حسّاس فرض ميشود به گونهاي كه حيوان معنايي جز «موجود داراي حسّ» ندارد، در اين صورت اوسط و اكبر دو اسم مترادف خواهند بود و هيچيك نسبت به ديگري ترجيحي ندارد كه علّتِ آن باشد. و يا حساس دلالت بر معنايي و حيوان دلالت بر موجودي كاملتر از آن دارد ـ كما اينكه، حقّ هم همين است و شما پيشتر