حادّه به سمت سر و روان شدن آنها بدان سو است. و هيچيك از آن دو علّت يا معلول ديگري نيست.
و مثال دليل اين است كه بگوئيم: اين فرد داراي تب نوبه است و كسي كه داراي چنين تبي باشد، تَب او ناشي از عفونت صفرا است. يا ميگوييم: ماه در مواقع گرفتن نور از خورشيد به شكلهاي مختلف در ميآيد: يعني ابتدا به شكل هلال است، سپس نيمدايره ميشود و در نهايت به شكل دايره تمام در ميآيد و دوباره از نيمه ماه به همين ترتيب تغيير شكل ميدهد. و چيزي كه در گرفتن نور به اين اَشكال درآيد كروي است، پس ماه كروي است. يا ميگوييم: گاهي گرفتگي ماه رخ ميدهد و وقتي كه اين حادثه رخ دهد زمين بين ماه و خورشيد حائل شده است. يا ميگوييم: اين چوب درحال سوختن است و هر چيزي كه بسوزد معلوم ميشود آتش بدان رسيده است.
در جميعِ اين موارد، علم به علّت از راه علم به معلول به دست ميآيد و اين استدلال «دليل» نام دارد. و اين، مطلب واضحي است و محتاج تطويل نيست.
متن
و أمّا البرهانُ المطلقُ ـ أعني برهانَ لِم ـ فمثل أَن نقولَ: إِنّ هذا الإنسانَ عفنتْ فيه الصّفراءُ لاحتقانِها و انسدادِ المسامِّ، و كلُّ مَن عَرض له هذا فهو يحمُّ غبّاً نائبةً أو لازمةً تشتدُّ في الثالث. أو نقولَ: القمرُ كريٌّ، و كلُّ كريٍّ فإِنَّ استفادتَه النورَ من المقابل يكونُ علي شكل كذا و كذا.
أو نقولَ: إِنَّ القمرَ وقع في مقابلة الشمس و الأرضُ متوسطةٌ تستر ضوءَها عنه، و كلُّ ما كان كذلك: إنكسف. أو نقولَ: إِنّ هذه الخشبةَ باشَرَتْها النارُ، و كلُّ خشبة باشرتْها النّارُ تحترق. فإِنَّ هذا كلَّه ممّا يعطي التصديقَ بالمطلوب و يعطي علّةَ وجود المطلوب في نفسِه معاً. و أمّا أصنافُ الأسباب و كيف يمكن أَنْ تؤخذَ حدوداً وُسطي فسنفصّلها التّفصيلَ المستقصي بعدُ.
ترجمه
و أمّا برهانِ مطلق ـ يعني برهان لمّي ـ مثل اين است كه بگوييم: اين انسان در اثر بند آمدن صفرا و مسدود شدن روزنههاي كيسه صفرا گرفتار عفونت صفرا شده، و هر كس كه چنين شود دچار تب نوبه يا تبي كه در روز سوّم شدّت مييابد ميشود. يا