گاهي مراد از «علم» معنايي مساوي با تصديق و جزم است و اين معنا از علم است كه در كنار ظن و شك قرار ميگيرد. اين «علم» در تصور معنا ندارد، چون ميبايست متعلَّقِ اين معنا از علم، چيزي باشد كه قابل ظنّ و شكّ و وهم وعلم باشد و «تصوّر» چنين قابليتي ندارد، يعني ما تصوّرِ مشكوك يا تصوّر مظنون نداريم، تصوّر يا هست و يا نيست.
اين معناي دوم از علم مساوي با مطلقِ اعتقاد جزمي است. اصطلاح سوم و اخصِ «علم» در مورد اعتقادي گفته ميشود كه توأم باشد با اعتقاد به محال بودن نقيضِ اعتقاد اول.
در توضيح اين مطلب بجاست اشاره نماييم كه منطقيان بحثي دارند در باب اينكه در قياسات برهاني آيا ميبايست مقدمات و بالتبع نتيجهاي كه از آنها به دست ميآيد قضايايي ضروري باشند يا نه؟
و اينجاست كه بايد ديد «ضروري» يعنيچه و در مقابل آن چه چيزي قرار ميگيرد؟ شيخ(رحمه الله) ميفرمايد معناي ضروري همين است كه علم به ثبوت محمول براي موضوع و امتناع سلب محمول از موضوع داشته باشيم و اگر اعتقاد دوم نباشد «يقين» نيست و به چنين قضيهاي قضيه «مطلق» ميگويند در برابر قضيه ضروريه و قضيه ممكنه، كه در قضيه ممكنه اين جهت لحاظ شده كه سلب طرف مقابل از موضوع، امكان دارد.
بجاست اشاره نماييم كه ارسطو در كتاب قضايا و قياس[1] تصريح كرده كه قضايا سه دسته هستند: مطلقه، ضروريه و ممكنه. شارحان كلام ارسطو اختلاف كردهاند كه آيا اين اقسام سهگانه در عَرْض هماند يا نه؟ يعني آيا مطلقه شامل ضروريه هم ميشود يا نه؟ برخي گفتهاند مطلقه شامل ضروريه هم ميشود، چراكه معناي مطلقه فقط همين است كه محمول براي موضوع ثابت است خواه في حدّ نفسه ضروري باشد و خواه نباشد.
بنابر اين تفسير، وقتي ميگوييم «انسان حيوان است بالضرورة» دو تا علم داريم: يكي علم به اينكه حيوانيّت براي انسان ثابت است كه مفاد قضيه مطلقه است و ديگري علم به اينك سلب حيوانيّت از انسان محال است كه مفاد قيد ضرورت است.
برخي در تفسير كلام ارسطو گفتهاند مطلقه شامل ضروريه ذاتيه مثل «كلُّ انسان حيوان بالضرورة» نميشود، ولي شامل ضروريه وصفيه يعني مشروطه عامّه مثل «كل كاتب متحرك الأصابع مادام كاتباً» ميشود. در مشروطه عامه علاوه بر اينكه موضوع در خارج موجود است شرط است كه وصف عنواني هم محقق باشد تا محمول براي موضوع ضرورت پيدا كند.