و گاهي اتفاق ميافتد كه حكم كلّي و جزئي به صورت فوق نيست بلكه حكم كلّي از راه قياس براي ما حاصل ميشود و حكم جزئي نيز از راه قياس ديگري به دست ميآيد و وقتي اين دو باهم جمع شدند علم سوّمي براي ما حاصل ميشود. امّا گرچه اين امر اينچنين است امّا بههرحال قياسات اوليه بايد از مقدماتي باشند كه يا بيّن بالذاتاند و يا بدون استفاده از قياس، از راه استقراء، تجربه و حسّ ـ به گونهاي كه بعداً توضيح ميدهيم ـ به دست آمدهاند.
علم بالقوه و علم بالفعل
هرگاه علمي كلي داشته باشيم، به جزئيات حقيقي يا اضافياي كه تحت آن كلي هستند نيز علمي خواهيم داشت امّا نه بالفعل بل بالقوة. هدف از طرح اين مطلب در اينجا اين است كه زمينه پاسخ از اشكال شخصي به نام «منون» ـ معاصر سقراط ـ فراهم شود.
او منكر تعليم و تعلّم ذهني بود و برآمدن علمي از علم ديگر را انكار مينمود و اين انكار ناشي از شبههاي بود كه او در باب اكتساب علمي از علم پيشين داشت. سقراط و افلاطون هر يك جواب جداگانهاي در اين باب ارائه كردهاند كه شيخ(رحمه الله)هيچ يك را نميپذيرد.
پاسخ مقبول در نزد او پاسخ ارسطو است و اين سخنان، زمينه آن پاسخ است. شيخ(رحمه الله) علم به يك قضيه كلّي را سهگونه تصوير ميكند: يكي آنكه بديهي اولي باشد يعني به صرف تصوّر موضوع و محمول، تصديق بدان حاصل گردد. دو ديگر آنكه بديهي ثانوي باشد، يعني از راه استقراء يا تجربه پيدا شود. سه ديگر آنكه نظري بوده، از راه قياس حاصل شود. در هرسه صورت، علم به كلّي، علم بالقوه نسبت به جزئيات تحت آن كلي محسوب خواهد شد و اين علم كلّي قطعاً متقدم بر علم به جزئي است چراكه علّتِ آن است و علّت، همواره بر معلولْ تقدم ذاتي دارد.
علاوه بر تقدّم ذاتي، گاهي تقدّم زماني هم در كار است مثل آنجا كه توجه به مبادي و تركيب آنها به صورت قياس منتج، محتاج تفكر و تأمل باشد. و گاهي تقدّم زماني در كار نيست مثل آنجا كه اكتساب حدسي و يا شبيه حدس باشد.
گاهي مراد از بالفعل شدن يك قضيه كلي در مورد يك جزئي اين است كه ما از طريق حسّ و يا طريق ديگري مثل خبر متواتر پي ببريم كه اوّلا آن مصداقِ جزئي موجود است و ثانياً