الحدّ الأوسط. و أما اذا كان بدلَ ذلك ستةٌ و ثلاثون أو عدد آخَرُ افتقر الذّهنُ إلي طلب الأوسط. فهذا القسم، الأولي به أن يسمّي مقدّمةً فطريّةَ القياس.
ترجمه
و امّا آن قسم از مبادي كه داراي تصديق است يا به گونهاي است كه تصديق بدان ضروري و بديهي است، يا به وجهي است كه انسان بدان تسليم ميشود و معاند و مقابل آن در نفس خطور نميكند و يا بر اساس ظنِّ غالب است. در صورتي كه به صورت تصديق بديهي باشد، اين بداهت يا ظاهري است ـ و اين همان است كه از طريق حس، تجربه و يا تواتر پيدا ميشود ـ و يا باطني است. و ضرورت (بداهت) باطني يا مربوط به عقل است و يا خارج از عقل و ناشي از قوه ديگري غير از عقل است. بداهتي كه ناشي از عقل است يا فقط از عقلِ صرف مايه ميگيرد و يا از عقل همراه با استعداد از شيء ديگر است. آن قسمي كه بداهتِ خود را صرفاً از عقل ميگيرد، قضيه اوّلي است كه پذيرش و اعتقاد بدان حتماً لازم است، مثل اينكه ميگوييم: «كلّ بزرگتر از جزء است»(1) و امّا آن قسمي كه بداهتش از عقل همراه با شيء ديگر است چندگونه است: يا آن شيء معين (كمكي) امري است غير غريزي در عقل كه در اين صورت تصديق مذكور، كسبي بوده، متأخر از مبادي است و حال آنكه سخن ما پيرامون قضاياي مبدأ است.
و يا آن مُعين، امري است غريزي در عقل يعني حاضر در نزد عقل است، پس در اينصورت تصديق مذكور از راه قياسي معلوم شده است كه حد اوسط آن فطرتاً در انسان موجود و در نزد ذهن حاضر بوده است. يعني هرگاه قضيه مورد نظر ـ كه از حدّ اكبر و اصغر تأليف يافته ـ در ذهن حاضر شود، حد وسط مذكور نيز در عقل حاضر شده، احتياجي به كسب نيست. نمونه اينگونه قضايا اين است كه ميگوييم: «چهار زوج است» هركس كه معناي «چهار» را درست فهم كند و مفهوم «زوجيت» را نيز بفهمد به خودي خود برايش واضح است كه چهار زوج است و در همان حال به خوبي درك ميكند كه چهار قابل تقسيم به دو عدد مساوي است و همينطور هرگاه
[1] هر «كلّ» را نميتوان گفت از هر «جزء» بزرگتر است، بلكه هر كلّ از «جزء» خود بزرگتر است. يعني: «الكلّ اعظم من جزئه».