بوده كه از مواهب الهى با «اختيار خود» كمال استفاده را كرده اند. دليل اختيارى بودن نيز نمونههايى از اين مواهب است كه به كسان ديگرى ـ از جمله بلعم باعورا ـ داده شده، ولى نه تنها از آن استفاده نكردند، بلكه از آنها در راه باطل سوء استفاده نيز نمودند.
نظير اين مسأله در خود ما، نعمت «عقل» است. عقل يك موهبت خدادادى و غير اكتسابى است كه ما به كمك آن خوب و بد را از هم تشخيص مىدهيم. اكنون سؤال اين است كه آيا اعطاى اين موهبت از جانب خداوند به ما، موجب سلب اختيار از ما مىشود؟ آيا ما صرفاً به اين دليل كه خوبى و بدى را درك مىكنيم، حتماً كارهاى بد را ترك خواهيم كرد؟ آيا صرف درك خوبى و بدى يا حتى ميل به كارهاى خوب، به اين معنا است كه انسان مجبور به انجام آن كار است؟ آيا چون انسان به طور فطرى طالب راست گويى و درست كارى است، پس هر كس راست گو و درست كار است، مجبور است؟! آيا در مورد گناهان و كارهاى زشتى كه هيچ گاه فكر انجام آنها به ذهن انسان خطور نمىكند، اجبارى در كار است؟ تصور انجام بسيارى از كارهاى زشت اساساً به ذهن انسان نيز خطور نمىكند؛ زيرا بعضى از كارها به اندازهاى زشت و پليد است كه انسان از آنها متنفر است و هيچ گاه خيال انجام آنها را نيز نمىكند. آيا ممكن است كسى حتى تصور كند كه براى يك بار نجاست را غذاى خود قرار دهد؟! حتّى فكر آن مشمئز كننده است. حال آيا اين كه انسان هيچ گاه براى خوردن نجاست اقدام نخواهد كرد، بدين معنا است كه انسان در اين كار مجبور است؟! روشن است كه داشتن استعداد، فهم و گرايش به خير و يا تمايل به انجام گناه، هيچ كدام انسان را مجبور به انجام آن نمىكند. فضيلت اين است كه هر