مسلمان كشته نمىشد، آن همه اموال بيهوده از بين نمىرفت، آن همه فرزندان، يتيم و اين همه زنها بى شوهر نمىشدند و آن همه ضررهاى اقتصادى به مردم و جامعه تحميل نمىشد. چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) با وجود همه اين مسايل جنگ را انتخاب كرد؟
همانگونه كه امروزه بعضى مىگويند، در آن زمان نيز گروهى مىگفتند، على(عليه السلام) آدم خوبى است اما سياست بلد نيست و نمىداند چگونه بايد كشوردارى كند! حضرت على(عليه السلام) گاهى دردمندانه از اين قضاوتهاى سطحى و غيرمنصفانه شكايت مىكرد و به آنها پاسخ مىداد، كه برخى از آنها در نهج البلاغه آمده است.
اهميت اين بحث از آن جهت است كه مىتوانيم با توجه به حوادث آن برهه تاريخى و فرمايشات مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و سيره عملى و رفتار ايشان نسبت به آن حوادث، دواى درد روزگار خودمان را پيدا كنيم؛ يعنى ببينيم اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين زمان بود چگونه رفتار مىكرد. اين چيزى است كه ما به عنوان شيعه حضرت على(عليه السلام) و كسى كه مىخواهد پيرو راه آن بزرگوار باشد، بايد بر اساس منطق روز بفهميم و به كار ببنديم.
پس از كشته شدن خليفه سوم، مردم به اصرار از حضرت على(عليه السلام) خواستند كه امر خلافت را بر عهده گيرد. بنا به فرمايش خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه، مردم آن چنان به خانه آن حضرت هجوم آوردند كه نزديك بود امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) زير دست و پا له شوند. از جمله اين افراد، يكى هم «طلحه» بود. طلحه خود مدعى خلافت بود و سالها پى فرصتى بود تا نوبت به او برسد. او از كسانى بود كه مردم را براى كشتن عثمان تحريك مىكرد و تصورش اين بود كه اگر عثمان كشته شود