خليفه دوم خودش از اولين كسانى بود كه روز غدير با اميرالمؤمنين(عليه السلام) بيعت كرد و خطاب به آن حضرت گفت: بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلِيُّ اَصْبَحْتَ مَوْلايَ وَمَوْلا كُلِّ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَة.[1]اما همين خليفه دوم و سايرين، پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنچنان كه گويا اصلا غديرى در كار نبوده، اين بحث را مطرح كردند كه بايد تصميم بگيريم پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه كسى خليفه باشد! به عبارت ديگر، اينگونه القا كردند كه مسأله جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسأله رياست دنيوى است كه خود مردم بايد رأى بدهند و توافق كنند و تصميم بگيرند.
بدين ترتيب، مسأله جدايى و تفكيك دين از سياست در واقع اساسش در سقيفه گذاشته شد. البته آن روزها اين اصطلاحات وجود نداشت كه مثلا نام آن را «سكولاريزم» بگذارند، اما آنچه كه در سقيفه انجام شد بذر اوليه و ريشه همين چيزى است كه آقايان امروزه با عنوان «سكولاريزم» از آن نام مىبرند.
بارى، مسأله جدايى دين از سياست كه اساس آن در سقيفه بنيان نهاده شد به تدريج رشد كرد و كمكم كار به جايى رسيد كه خلفايى كه به نام «خليفه رسولالله» بر مسند خلافت تكيه مىزدند رسماً شراب مىخوردند! شراب هم كه مىخوردند نه از اين شرابهاى رقيق و در حد نصف پيمانه و يك پيمانه، بلكه در حدى كه آنچنان مست مىشدند كه از حال عادى خارج مىشدند و نمىفهميدند چه مىگويند و چه مىكنند. كار از پيمانه و پياله گذشته بود و حوض شراب درست كرده بودند و خود را در آن مىانداختند و غوطهور مىساختند!
نوشتهاند يكى از خلفا چنان مست شد كه قرآن را به عنوان هدف و نشانه گذاشته بود و به آن تيراندازى مىكرد! آرى، ثمره سكولاريزم و تفكيك دين از