و اگر كمكم نمىكردى من شكست خورده بودم و اگر تقويتم نمىكردى ضعيف مىبودم و اگر به ياد خود مرا زنده نگه نمىداشتى، من مرده بودم.
بدون يارى تو من توانايى مبارزه با نفس و شيطان را نمىداشتم و شكست مىخوردم. عبارت اخير در اين فراز، بسيار پر معناست: «اگر تو مرا به ياد خود زنده نمىداشتى، مردهاى بيش نبودم» علاوه بر اينكه اين جمله اشاره دارد كه تو به من حيات بخشيدى، به مطلب بسيار مهمى نيز اشاره دارد و آن اينكه حيات بنده مؤمنِ داراى يقين كه به مراتب عالى كمال دست يافته، از سنخ حياتهاى مادى كه ما مىشناسيم و تنها با اكسيژن و تنفس و تغذيه حفظ مىگردد، نيست؛ بلكه آن حيات تنهابا ياد خدا پايدار مىماند. عيش و زندگى قلب و دل، به ياد و ارتباط با خداست و اگر اين ارتباط نباشد، گرچه حيات حيوانى دارد، ولى قلب و روح انسان مرده است و در نتيجه حيات انسانى ندارد. در اين باره خداوند مىفرمايد: «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً...»[1]
(اين كتاب ذكرالهى و قرآن روشن خداست)تا هركه زنده (دل)است پند گيرد.
تا دل حيات نداشته باشد، از معارف الهى و توجهات قلبى به خدا بهرهمند نمىشود. بنابراين «اهل يقين» احساس مىكند از ارتباط با خدا حيات يافته، آنهم حياتى كه در عالىترين مرتبه است؛ يعنى حيات و زندگى در محضر خدا، و او اين حيات را عطيه خدا مىداند.
«وَ لَوْ لا سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَيْتُك»
خدايا؛ اگر پرده پوشى تو نبود اولين بار كه گناه مىكردم، رسوا مىشدم (تو بر كار زشت من پرده افكندى و اجازه دادى اصلاح شوم و توفيق دادى تا تو را بندگى كنم).