و خُرد و حقير احساس مىكند و اصولا جز خاكسارى در مقابل معبود، كارى نمىداند و نمىبيند كه بخواهد انجام دهد.
همانگونه كه اشاره كرديم، اين مسأله فقط در اسلام نيست كه «پرستش» يك فضيلت به حساب مىآيد، بلكه مرتبهاى از بندگى و پرستش در همه اديان وجود دارد و براى نيل آدمى به كمالْ امرى الزامى به حساب مىآيد. براى رسيدن به كمال، پرستش امرى حتمى و جانشينناپذير است. اين مسأله سرلوحه دعوت همه انبيا، و قدر مشترك همه اديان است و جز اين راهى وجود ندارد:
وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ؛[1] و هر آينه، در ميان هر امتى فرستادهاى را برانگيختيم [تا بگويد:]خدا را بپرستيد.
همه انبيا آمدهاند و در صدر تعاليم خود به بشر اين را آموختهاند كه: اعْبُدُوا الله؛ خدا را پرستش و بندگى كنيد.پرستش خدا روح و سرلوحه تعاليم همه انبيا است؛ و پرستش خدا با خودبزرگبينى و «من» گفتن جور در نمىآيد. اين وادى خاكسارى مىخواهد و افتادگى، و خود را نديدن و هيچ و خُرد و حقير ديدن مىطلبد. البته بايد توجه داشت كه اين «خود را كوچك ديدن» غير از آن «خودكمبينى» است كه در روانشناسى مطرح است و يك بيمارى به حساب مىآيد. در اينجا مقصود اين است كه انسان حقيقتاً خود را در مقابل خدا هيچ ببيند و چيزى و موجوديت و مالكيت و اختيارى براى خود قائل نباشد.
علاوه بر اين، همچنين در مقابل بندگان خدا نيز تكبر و فخرفروشى جا و معنايى ندارد؛ چرا كه آنها نيز مثل ما بنده خدا هستند و همه ما در اين جهت مشتركيم. هر انسانى هرچه دارد از خدا است و هيچ كس از خود چيزى ندارد كه بخواهد به سبب آن بر ديگران بزرگى و فخرفروشى كند.
بنابراين، تواضع با اين پشتوانه و ملاك است كه به عنوان يك ارزش عام و صفت ممدوح مطرح مىشود. تواضع و فروتنى يك حالت نفسانى و صفتى است كه با بنده بودن سازش و تناسب دارد و انسان را به سوى بندگى سوق مىدهد. اما اگر روحيه انسان اينگونه باشد كه هميشه گردنى افراشته داشته باشد و ورد زبانش «من» باشد و خودش را