مىدانند، در حوزه جامعهشناسى و تاريخ نيز گروهها و جوامع و افرادى كه داراى قدرت و برترى نيستند، شايستگى ماندن ندارند. ضعيف محكوم به از ميان رفتن است، مگر تن به سلطه جامعه و گروه و فرد برتر بدهد.
بنابراين جنگ ميان جوامع و گروههاى انسانى پديده اى طبيعى است كه به منظور «بقاى اصلح» صورت مىگيرد. اين پديده طبيعى طى تحول و تطوّر خود، ناشايستگان را به ديار نيست مىفرستد و شايستگان را باقى مىگذارد. به عبارت ديگر، به گمان طرفداران اين نظريه، در جنگ نيز يك انتخاب طبيعى صورت مىپذيرد.
2. ديدگاه ماركس
نظريه دوم بر پايه آراى فلسفى «كارل ماركس» ساخته و پرداخته شده است. ماركس مدعى است بر اين قانون فلسفى فراگير و جهان شمول دست يافته كه، اساساً پيدايش هر پديدهاى نتيجه تضاد ميان «نهاد» (تز)1 و «برابر نهاد» (آنتى تز)2 است. در درون هر پديده اى «نهاد» و «برابر نهاد» با هم مىجنگند و با جنگ ميان اين دو ضد، پديده نوى به نام «هم نهاد» (سنتز)3 پا به عالم وجود مىگذارد كه جامع «نهاد» و «برابر نهاد» و كامل تر از هر دوى آنها است.
اين مكتب بر اين باور است كه اين اصل، يعنى اصل ديالكتيك، يك اصل گسترده فلسفى است و بر سراسر جهان حاكميت دارد و پديدههاى انسانى و اجتماعى را نيز در بر مىگيرد.