اجمالاً مىتوان گفت: وقتى خدا مستخلِف و در همان حال مستخلَفٌ عنه باشد، خليفه بايد كارهاى خدايى كند. در آنچه كه مربوط به حوزهى خلافت اوست، علم داشته باشد. بايد خدا و صفات الهى را بشناسد و نيز مخلوقات او را تا بداند وظيفهاش را نسبت به آنان، چگونه انجام دهد.
چه بسا، اين وجه كه گفتيم، تأييد بتواند كرد كه مراد از اسماء، هم اسماء خدا و هم مخلوقات است
***
آيا درجهى علمى حضرت آدم( كه علم جامع و كاملى بود كه از سوى خدا به آدم اعطا شد و او را صالح مقام خلافت كرد)؛ در همين عالم مادّى و يا در يك عالم ديگر بود و آيا بالفعل به وى داده شد يا آنكه تنها استعداد آن به او تفويض گرديد؟ ما از پاسخ قطعى به اين پرسشها معذوريم، اجمالاً مىتوان ادّعا كرد كه مناسبت حكم و موضوع مقتضى اينست كه هم اسماء خدا را بداند و هم اسماء مخلوقات را. و چون موضوع، خلافت مطلق است، قاعده اين است كه علم به همهى اسماء و صفات خدا داشته باشد تا بتواند خليفهاى كامل براى او باشد و نيز به همهى مخلوقات عالم باشد.
و اين وجه، جمعِ بين دو دسته روايتىاست كه يكى ناظر به اسماء خدا و ديگرى، مخلوقات بود.
***
آيا اين خلافت ويژهى حضرت آدم است يا در انسانهاى ديگرى نيز ممكن است؟
آيه، دلالتى بر انحصار در حضرت آدم ندارد و شايد بتوان از جملهى «اتجعل فيها...» كه فرشتگان گفتند و از پاسخ خدا، بهره برد كه منحصر به آدم نبوده است. زيرا فساد و افساد در مورد حضرت آدم كه معصوم بود،مطرح نبود و جا داشت كه پاسخ داده شود: آدم، افساد و خونريزى نمىكند امّا اينكه همهى انسانها اين مقام را دارا باشند، گمان نمىكنم كسى كه آشنايى با مبانى اسلامى داشته باشد؛ چنين چيزى بگويد.
مقام خلافتى كه فرشتگان لايق احراز آن نبودند؛ آيا شمر و يزيد و بگين و ريگان و... لايقآنند؟
تنها كسانى چون انبياء و ائمهى معصومين(عليهم السلام) مىتوانند چنين مقامى داشته باشند؛ گواه، عبارتىاست كه در زياراتشان مانند زيارت جامعه مىخوانيم و «رضيكم خلقاء فى ارضه».
پس اجمالاً مىتوان گفت خلافت خدا، منحصر به حضرت آدم نيست و در ميان نوع