ميباشد و سرانجام، کليترين مبادي علوم، در فلسفه اُولي يا متافيزيک، مورد بحث و بررسي واقع ميشوند.
ازجمله ميتوان از «اصل عليت» ياد کرد که در همه علوم تجربي مورد استناد دانشمندان ميباشد،[1] و اساساً پژوهشهاي علمي با پذيرفتن قبلي اين اصل انجام ميگيرد؛ زيرا محور آنها را کشف روابط علّي و معلولي بين پديدهها تشکيل ميدهد، ولي خود اين اصل در هيچ علم تجربي قابل اثبات نيست و بحث دربارهٔ آن در فلسفه صورت ميپذيرد.
موضوع و مسائل فلسفه
از آنچه گفته شد بهدست ميآيد که بهترين راه براي تعريف يک علم اين است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قيودي دارد دقيقاً مورد توجه قرار گيرد، سپس مسائل آن علم بهعنوان قضايايي که موضوع مزبور محور آنها را تشکيل ميدهد، معرفي گردند.
از سوي ديگر تشخيص موضوع و قيود آن، در گرو تعيين مسائلي است که براي طرح کردن در يک علم منظور شدهاند، يعني تا حدودي بستگي به وضع و قرارداد دارد؛ مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عامترين مفاهيم براي امور حقيقي است در نظر بگيريم، خواهيم ديد که همه موضوعات مسائل حقيقي در زير چتر آن قرار ميگيرد، و اگر آن را موضوع علمي قرار دهيم، شامل همه مسائل علوم حقيقي ميشود، و اين علم همان فلسفه بهاصطلاح قديم است.
ولي مطرح کردن چنين علم جامع و فراگيري با اهداف تفکيک علوم سازگار نيست و ناچار بايد موضوعات محدودتري را در نظر بگيريم تا اهداف مزبور تأمين شود. آموزشگران باستان، نخست دو دسته از مسائل نظري را که محورهاي مشخصي دارند در نظر گرفتهاند و يک دسته را بهنام طبيعيات و دستهٔ ديگر را بهنام رياضيات ناميدهاند و سپس هريک را به علوم جزئيتري تقسيم کردهاند. دستهٔ سومي از مسائل نظري دربارهٔ «خدا» قابل طرح بوده که آنها را بهنام خداشناسي يا «معرفة الربوبيهٔ» نامگذاري نمودهاند.
[1] البته بايد پوزيتويستها را استثنا کرد؛ زيرا ايشان معتقدند که پژوهش علمي فقط در راه کشف چگونگي تحقق پديدهها انجام ميگيرد، نه در راه کشف چرايي آنها؛ و اصولاً مفاهيم علت و معلول و مانند آنها را مفاهيمي متافيزيکي و غيرعلمي بهحساب ميآورند.