سرنوشت، ربطي به جبر ندارد و در حقيقت، اين مشاجرات که سابقهاي طولاني دارد در اثر خلط بين مفهوم جبر و مفهوم ضرورت، روي داده است.
نمونهٔ تأسفانگيز ديگر آنکه بعضي از فيزيکدانها ضرورت علّي در مورد پديدههاي ميکروفيزيکي را مورد تشکيک يا انکار قرار دادهاند و در مقابل، بعضي از دانشمندان خداپرست غربي خواستهاند از نفي ضرورت در اين پديدهها، وجود اراده الهي را اثبات نمايند، بهگمان اينکه نفي ضرورت و انکار دترمينيسم در اين موارد، مستلزم اين است که نيروي مختاري در آنجا اثبات شود!
حاصل آنکه وجود مشترکات لفظي بهخصوص در مواردي که معاني متشابه و متقاربي داشته باشند، اشکالاتي را در بحثهاي فلسفي پيش ميآورد و اين دشواريها هنگامي مضاعف ميشود که يک لفظ، معاني اصطلاحي متعددي در يک علم داشته باشد، چنانکه در مورد واژه «عقل» در فلسفه، و واژههاي «ذاتي» و «عرضي» در منطق، چنين است. ازاينرو ضرورت توضيح معاني مشترک و تعيين معناي مورد نظر در هر مبحث، روشن ميشود.
معاني اصطلاحي «علم»
ازجمله واژههايي که کاربردهاي گوناگون و اشتباهانگيز دارد، واژه «علم» است. مفهوم لغوي اين کلمه و معادلهايش در زبانهاي ديگر، مانند دانش و دانستن در زبان فارسي، روشن و بينياز از توضيح است، ولي علم، معاني اصطلاحي مختلفي دارد که مهمترين آنها از اين قرار است:
1. اعتقاد يقيني مطابق با واقع، در برابر جهل بسيط و مرکب، هرچند در قضيهٔ واحدي باشد؛
2. مجموعه قضايايي که مناسبتي بين آنها در نظر گرفته شده، هرچند قضاياي شخصي و خاص باشد و به اين معناست که علم تاريخ (دانستن حوادث خاص تاريخي)، و علم جغرافيا (دانستن احوال خاص مناطق مختلف کره زمين)، و علم رجال و بيوگرافي شخصيتها هم «علم» ناميده ميشود؛