ميباشند که برحسب مراتب خودشان داراي شدت و ضعفها و تقدم و تأخرهايي هستند و بعضي نسبت به بعضي ديگر استقلال نسبي دارند، ولي استقلال مطلق، مخصوص به ذات مقدس الهي است.
بدينترتيب سراسر هستي را سلسلهاي از وجودهاي عيني تشکيل ميدهد که قوام هر حلقهاي به حلقهٔ بالاتر، و از نظر مرتبه وجودي نسبت به آن محدودتر و ضعيفتر است و همين ضعف و محدوديت، ملاک معلوليت آن ميباشد تا برسد به مبدأ هستي که از نظر شدت وجودي، نامتناهي و محيط بر همه مراتب امکاني و مقوم وجودي آنها ميباشد و هيچ موجودي از هيچ جهت و حيثيتي مستقل و بينياز از او نخواهد بود، بلکه همگي عين فقر و نياز و وابستگي به او خواهند بود.
اين ارتباط وجودي که استقلال را از هر موجودي غير از وجود مقدس الهي نفي ميکند، به معناي وحدتي خاص است که تنها در وجود عيني و طبعاً براساس اصالت وجود مفهوم پيدا ميکند، و هنگامي که هستي استقلالي مورد نظر باشد، مصداقي جز ذات نامتناهي الهي نخواهد داشت و ازاينرو بايد هستي مستقل را «واحد» دانست، آنهم واحدي که قابل تعدد نيست و ازاينرو وحدت حقه ناميده ميشود، و هنگامي که مراتب وجود و جلوههاي بيشمار وي مورد توجه قرار گيرند، متصف به «کثرت» ميشوند، ولي در عين حال بايد ميان آنها نوعي «اتحاد» قائل شد؛ زيرا با وجود اينکه معلول عين ذات علت نيست، نميتوان آن را «ثاني» او شمرد بلکه بايد آن را قائم به علت و شأني از شئون و جلوهاي از جلوههاي وي بهحساب آورد و منظور از اتحاد آنها همين است که يکي نسبت به ديگري هيچ استقلالي در متن هستي خودش ندارد، گرچه اين تعبير «اتحاد» تعبير متشابه نارسايي است که بهحسب متفاهم عرفي، معناي منظور را افاده نميکند و موجب برداشتهاي نادرستي ميشود.
ناگفته پيداست که اين بيان، کثرت وجودهاي همرتبه در بعضي از حلقات سلسله، مانند جهان طبيعت را نفي نميکند و مقتضاي آن اين نيست که افراد يک يا چند ماهيت