به وجود حقيقي» نه به معناي «داراي وجود حقيقي». چنانکه بعضي از مشتقات ديگر هم چنين معنايي را افاده ميکنند؛ مثلاً واژه «تامر» (از مادهٔ تمر = خرما) به معناي خرمافروش و منسوب به خرماست، و واژه «مشمّس» (از مادهٔ شمس = خورشيد) به معناي جسمي است که آفتاب بر آن تابيده و نسبتي با خورشيد پيدا کرده است. اين قول هم قابل قبول نيست؛ زيرا صرفنظر از اينکه براي تامر و مشمّس هم ميتوان مادهاي به معناي خرما فروختن و آفتاب تابيدن در نظر گرفت، لازمهٔ اين قول آن است که واژه «موجود» داراي دو معناي مختلف و از قبيل مشترکات لفظي باشد، ولي همچنانکه اشتراک لفظي در مورد «وجود» صحيح نيست، دربارهٔ «موجود» هم پذيرفتني نخواهد بود. افزون بر اين، قول مزبور مبتني بر اصالت ماهيت منتسب به جاعل است که نادرستي آن در درس بيست و هفتم روشن شد.
3. قول سوم به اتباع مشائين نسبت داده شده، و با عنوان «کثرت وجود و موجود» معروف شده است. حاصلش اين است که کثرت موجودات قابل انکار نيست و ناچار هرکدام از آنها وجودي خاص به خود خواهد داشت، و چون وجود حقيقت بسيطي است پس هر وجودي با وجود ديگر متباين به تمامالذات خواهد بود.
براي اين قول ميتوان چنين استدلال کرد: وجودهاي عيني از چند حال خارج نيستند: يا همگي آنها افراد حقيقت واحدي هستند، همانند افراد نوع واحد، يا داراي انواع مختلفي هستند که در جنس واحدي مشترکاند، مانند اشتراک انواع حيوانات در جنس حيوان، و يا هيچ جهت اشتراک ذاتي ندارند و متباين به تمامالذات ميباشند. شق سوم همان شق مورد نظر است و با ابطال دو شق ديگر اثبات ميشود.
اما بطلان شق دوم روشن است؛ زيرا لازمهاش اين است که حقيقت وجود، مرکب از جهت اشتراک و جهت امتياز، يعني مرکب از جنس و فصل باشد و چنين چيزي با بساطت حقيقت وجود نميسازد و بازگشت آن به اين است که وجود در واقع همان جهت اشتراک باشد و با اضافه شدن چيزهاي ديگري به آن، بهصورت انواع مختلف درآيد، ولي در دار هستي چيزي جز وجود يافت نميشود که به عنوان جهت امتياز عيني به آن اضافه گردد.