حاصل آنکه موجودات مادي به چند صورت متصف به وحدت ميشوند که بعضي از آنها وحدت حقيقي است، مانند وحدت اتصالي ذرات، و وحدت صورت که داراي وجود بسيطي است، و بعضي ديگر وحدت اعتباري است، مانند وحدت صناعي و اجتماعي. اما در ترکيب ماده و صورت، اگر قائل شديم که ماده وجود بالفعلي ندارد و هر موجود جسماني تنها يک وجود بالفعل دارد که همان وجود صورتش ميباشد، طبعاً داراي وحدت حقيقي خواهد بود. اما اگر براي ماده هم وجود بالفعل قائل شديم و به عبارت ديگر «هيولاي اُولي» را به عنوان يک موجود بالقوه نپذيرفتيم، بايد براي هرکدام وجود خاصي در نظر بگيريم و مجموع آنها را «متحد» بناميم نه «واحد». نيز در صورتي که قائل به صورتهاي طولي و متراکب شديم، بايد مجموع آنها را «کثير» بدانيم و فقط بهلحاظ وحدت صورت فوقاني است که ميتوانيم کل آنها را واحد بالعرض بشماريم؛ چنانکه مجموع روح و بدن انسان را يک موجود بهحساب ميآوريم و در حقيقت وحدت آن، مرهون وحدت روح ميباشد.
وحدت جهان
وحدتي که تاکنون براي هر موجود عيني مورد بحث قرار گرفت، به هيچ وجه کثرت مجموع آنها را نفي نميکند. اما وحدت ديگري براي کل جهان مطرح ميشود که کثرت و تعدد آن را نفي مينمايد، چنانکه معروف است که فلاسفه جهان را «واحد» ميدانند. اما اين سخن را به چند صورت ميتوان تفسير کرد:
1. منظور از وحدت جهان، وحدت اتصالي جهان طبيعت باشد، چنانکه فلاسفه مبحثي را در فلسفه طبيعي تحت عنوان «بطلان خلأ» مطرح کردهاند و با بيانات مختلفي کوشيدهاند تا اثبات نمايند که بين دو موجود طبيعي خلأ محض محال است و در جاهايي که پنداشته ميشود چيزي موجود نيست، در واقع اجسام رقيق و لطيفي وجود دارند که قابل درک حسي نيستند.