يک واقعيت خارجي ناچاريم از قضيهاي استفاده کنيم که مشتمل بر مفهوم وجود باشد، و تا وجود را بر ماهيت حمل نکنيم، از تحقيق عيني آن سخني نگفتهايم. همين نکته بهترين دليل است بر اينکه مفهوم وجود است که دلالت بر واقعيت عيني ميکند، و به قول بهمنيار در کتاب التحصيل[1] «چگونه وجود داراي حقيقت عيني نباشد، درحاليکه مفاد آن چيزي جز تحقق عيني نيست؟!».
بعضي از طرفداران اصالت ماهيت گفتهاند درست است که خود ماهيت در ذات خودش فاقد وجود و عدم است و اقتضايي نسبت به هيچکدام از آنها ندارد و به اين معنا ميتوان آن را «اعتباري» محسوب داشت، ولي هنگامي که انتساب به «جاعل» و ايجادکننده پيدا ميکند، واقعيت خارجي مييابد و در چنين حالي است که گفته ميشود ماهيت، اصالت دارد.
ولي روشن است که انتسابي که توأم با واقعيت يافتن ماهيت ميباشد، در گرو ايجاد، يعني وجود بخشيدن به آن است، و اين نشانهٔ آن است که واقعيت آن همان وجودي است که به آن افاضه ميشود.
دليل ديگر بر اعتباري بودن ماهيت اين است که اساساً تحليل واقعيت عيني به دو حيثيت ماهيت و وجود، تنها در علم حصولي و در ظرف ذهن تحقق مييابد و در علوم حضوري، اثري از ماهيت يافت نميشود؛ درصورتيکه اگر ماهيت اصالت ميداشت، ميبايست متعلق علم حضوري نيز واقع شود؛ زيرا در اين علم است که خود واقعيت عيني بدون وساطت صورت يا مفهوم ذهني، مورد ادراک و مشاهدهٔ دروني قرار ميگيرد.
ممکن است به اين دليل اشکال شود که همانگونه که در علم حضوري اثري از مفاهيم ماهوي يافت نميشود، اثري از مفهوم وجود هم ديده نميشود. به ديگر سخن، همانگونه که مفاهيم ماهوي از تحليل ذهني حاصل ميشوند، مفهوم وجود هم در ظرف تحليل ذهني تحقق مييابد. بنابراين نميتوان گفت که وجود هم اصالت دارد.
در پاسخ اين اشکال بايد گفت شکي نيست که دو حيثيت ماهيت و وجود، تنها در