موجود شخصي ديگري باشد، و اساساً صدق و حمل و مفاهيمي از اين قبيل از ويژگيهاي مفاهيم ميباشند.
نتيجه آنکه وجود است که ذاتاً متشخص است و هر ماهيتي متصف به جزئيت و تشخص گردد، تنها در سايهٔ اتحادي است که با وجود براي آن لحاظ ميشود.
اين پاسخ فارابي منشأ تحولي در بينش فلاسفه گرديد و بايد آن را بهحق، نقطهٔ عطفي در تاريخ فلسفه بهشمار آورد؛ زيرا تا آن زمان بحثهاي فلسفي، هرچند بهطور ناخودآگاه، مبتني بر اين بود که موجودات خارجي را تنها بهوسيله ماهيات بايد شناخت و در حقيقت، ماهيت محور اصلي مباحث فلسفي را تشکيل ميداد؛ ولي از آن پس توجه فلاسفه بهسوي وجود معطوف شد و دانستند که وجود عيني داراي احکام ويژهاي است که آنها را از راه احکام ماهوي نميتوان شناخت.
ولي متأسفانه اين نقطهٔ روشنگر نتوانست بهسرعت بر همه مباحث فلسفي پرتوافکن شود و بهزودي چهرهٔ فلسفه را دگرگون سازد و قرنها طول کشيد تا اين جوانه رشد يافت و سرانجام فيلسوف کبير اسلامي، مرحوم صدرالمتألهين شيرازي رسماً مسئله اصالت وجود را به عنوان بنياديترين اصل در حکمت متعاليه مطرح ساخت؛ هرچند او هم در بسياري از مباحث، شيوه پيشينيان را رها نکرد و مخصوصاً در طرح مسائل گوناگون فلسفي، همان روش گذشتگان را دنبال نمود و غالباً در مقام نتيجهگيري و اظهارنظر نهايي بود که نظر خاص خود را مبني بر اصالت وجود ارائه ميداد.
در پايان اين مبحث لازم است تذکر دهيم که براساس اصالت وجود، مطالبي که در اين درس پيرامون اعتبارات ماهيت و بهويژه وجود کلي طبيعي در خارج بيان شد، چهرهٔ ديگري مييابد و اساساً وجود ماهيت مخلوطه هم تنها به عنوان يک اعتبار عقلي قابل پذيرش خواهد بود، و شايد خوانندهٔ هوشيار از مطالب اين درس دريافته باشد که خاستگاه قول به اصالت ماهيت، در واقع همان قائل شدن به وجود حقيقي براي کلي طبيعي است.