البته همانگونه که در همين درس خاطرنشان کرديم، معناي اجتماع کلي طبيعي با ماهيت مجرده يا ماهيت مخلوطه، اين نيست که دو ماهيت مستقل با يکديگر اجتماع پيدا کنند يا در يکديگر ادغام شوند، بلکه منظور اجتماع دو اعتبار است؛ يعني ماهيت هنگامي که در ذهن تقرر مييابد، عقل ميتواند به دو گونه به آن بنگرد: يکي آنکه اصل مفهوم را مورد توجه قرار دهد، بدون اينکه حيثيت خالي بودن آن را از عوارض مشخصه لحاظ کند، و اين همان اعتبار لا بشرطي و کلي طبيعي است، دوم آنکه حيثيت برهنه بودن از عوارض را هم ملاحظه کند، و اين همان اعتبار بشرط لايي است. همچنين ميتواند ماهيت موجود در خارج را به دو گونه مورد لحاظ قرار دهد: يکي اصل ماهيت که مشترک بين ذهن و خارج است، يعني اعتبار لا بشرطي و کلي طبيعي، و دوم حيثيت اختلاط آن با عوارض، يعني اعتبار تقيد و بشرط شيء.
حال اگر از کساني که ماهيت و اعتبارات آن را بدينگونه بيان ميکنند سؤال شود که چه امري موجب اتصاف کلي طبيعي به جزئيت ميشود، درحاليکه ذاتاً اقتضاي چنين وصفي را ندارد؟ و به ديگر سخن ملاک تشخص ماهيت چيست؟ طبعاً پاسخ خواهند داد که آنچه موجب اتصاف ماهيت به جزئيت و تشخص ميشود، همان اختلاط با عوارض مشخصه است که لازمهٔ ماهيت موجود در خارج ميباشد، چنانکه آنچه موجب اتصاف ماهيت به کليت ميشود، خالي بودن آن از اين عوارض است که لازمهٔ ماهيت موجود در ذهن ميباشد، و لازمهٔ اين پاسخ آن است که اگر موجود خارجي فرضاً خالي از عوارض ميشد، متصف به کليت ميگرديد و همچنين اگر ماهيت ذهني مقرون به عوارض ميشد، متصف به جزئيت ميگرديد.
اما اين پاسخ چنانکه ملاحظه ميشود به هيچوجه قانعکننده نيست؛ زيرا اين سؤال دربارهٔ ماهيت هريک از عوارض هم تکرار ميشود که چه امري موجب جزئيت و تشخص آنها شده تا ماهيت معروض هم در سايهٔ تشخص آنها متشخص و متعيّن گردد؟ افزون بر اين، لازمهٔ اين پاسخ که اگر ماهيت ذهني هم مقرون به عوارض شود،