در خارج، اين نيست که در کنار وجود افراد، وجود مستقل و منحازي از آنها داشته باشد، بلکه منظور اين است که وجود کلي طبيعي به وجود افرادش ميباشد.
ولي همچنانکه قبلاً اشاره شده اين سخن قابل دو تفسير مختلف است: يکي آنکه وجود فرد، واسطه در ثبوت وجود کلي طبيعي و علت تحقق آن شمرده شود. در اين صورت است که ميتوان حقيقتاً براي کلي طبيعي، وجودي در خارج اثبات کرد. ولي چنين چيزي قابل اثبات نيست؛ زيرا در خارج، غير از فرد بالعرض که مشتمل بر فرد بالذات نيز ميباشد، چيز ديگري که معلول آن فرض شود تحقق ندارد. علاوه بر اينکه اساساً کلي را نميتوان معلول فرد دانست. تفسير ديگر آنکه منظور از وساطت فرد براي تحقق کلي طبيعي، وساطت در عروض باشد؛ يعني ملاک حمل مفهوم انسان بر شخص خارجي (فرد بالعرض)، وجود جوهر انساني (فرد بالذات) در آن است، و معنايش اين است که همان حيثيت انسانيت وي، مصداق حقيقي و بالذات براي مفهوم انسان ميباشد. چنانکه ملاحظه ميشود لازمهٔ اين تفسير، اثبات چيزي جز فرد بالذات در ضمن فرد بالعرض نيست. مگر اينکه قائلين به وجود کلي طبيعي به همين اندازه اکتفا کنند و بگويند منظور ما هم چيزي جز صحت حمل ماهيت بر فرد نيست، و چنانکه اشاره شد چنين معنايي مورد انکار منکرين وجود کلي طبيعي هم نخواهد بود.
ازاينرو بعضي از بزرگان فرمودهاند که بدينترتيب، نزاع بين مثبتين و منکرين وجود کلي طبيعي، به نزاع لفظي بازميگردد.
علت تشخص ماهيت
کلي طبيعي چنانکه بيان شد همان ماهيت لا بشرط است که هيچگونه قيدي در آن لحاظ نميشود، ولي قابل اجتماع با هر قيد و شرطي است. ازاينرو در ذهن، با ماهيت مجرده که بشرط لا است جمع ميشود و متصف به کليت ميگردد، و در خارج با ماهيت مخلوطه همراه ميشود و متصف به جزئيت ميگردد.