که ادراک ماهيات از راه تجريد مدرکات خاص از عوارض مشخصه صورت ميپذيرد. بر اين اساس تقدم ادراک چند مورد جزئي و مشخص را لازم ميدانند. ولي اولاً، جاي اين سؤال باقي ميماند که در مورد انواع منحصر در فرد، چگونه اين تجريد انجام ميگيرد؟ و ثانياً، در مورد خود عوارض که به قول خودشان داراي ماهياتي هستند، چه بايد گفت؟ زيرا در مورد هر امر عرَضي نميتوان گفت که داراي عوارض مشخصهاي است که با تجريد و تقشير آنها، ماهيت کلي بهدست ميآيد!
ازاينرو بعضي از بزرگان فرمودهاند که اين بيان فلاسفه، بياني تمثيلي و براي تقريب مطلب به ذهن نوآموزان فلسفه است.
حقيقت اين است که مفهوم ماهوي، يک ادراک انفعالي است که براي عقل حاصل ميشود و تنها تقدم يک ادراک شخصي براي حصول آن کفايت ميکند، همانگونه که ادراک خيالي، ادراک انفعالي خاصي است که بهدنبال ادراک حسي واحدي در قوهٔ خيال تحقق مييابد؛ مثلاً هنگامي که چشم ما رنگ سفيدي را ديد، صورت خيالي آن در قوهٔ خيال، و مفهوم کلي آن در عقل انعکاس مييابد که از آن به «ماهيت سفيدي» تعبير ميشود، و همچنين در مورد ساير مدرکات حسي و شخصي ديگر.
آنچه موجب پيدايش چنين نظريهاي شده که درک ماهيت کلي از راه تجريد و تقشير عوارض حاصل ميشود، اين است که در موجودات مرکب، مانند انسان که اجزاء و اوصاف آنها با حواس مختلف و حتي با کمک ابزارهاي لمي و تجزيه و تحليلها و استنتاجات ذهني شناخته ميشود و طبعاً مفاهيم عقلي گوناگوني از آنها انتزاع ميگردد، چگونه ميتوان ماهيت واحدي را به آنها نسبت داد که جامع ذاتيات آنها باشد؟
در اين موارد چنين انديشيدهاند که نخست بايد جهات عارضي آنها را شناخت؛ جهاتي که تبديل و تبدل و زوال آنها موجب از بين رفتن اصل آن موجود نميشود؛ مثلاً اگر رنگ پوست انسان از سفيدي به سياهي گراييد، انسانيت او زايل نميشود و همچنين تغييراتي که در طول و عرض و ساير صفات بدني و حالات رواني وي پديد ميآيد. پس همه اين