منطقيتر از ايشان است؛ زيرا تکيهگاه آنان علوم حضوري و تجارب دروني است که داراي ارزش مطلق ميباشند. هرچند در استنتاجاتشان به خطا ميروند، ولي تکيهگاه ماترياليستها دادههاي حسي است که خاستگاه بيشترين خطاها در ادراک ميباشند.
با توجه به گونههاي مختلف انکار واقعيت، به اين نتيجه ميرسيم که تنها فرض اول به معناي انکار مطلق واقعيت است و فرضهاي ديگر، هرکدام به معناي انکار بخشي از واقعيت و محدود کردن دايره آن ميباشد.
از سوي ديگر در برابر هريک از فرضهاي پنجگانه، فرض ديگري وجود دارد که بهصورت شک در مطلق واقعيت يا در واقعيتهاي خاص ظاهر ميشود. اين شکها اگر توأم با ادعاي نفي امکان علم باشد، يعني اگر گوينده علاوه بر اينکه خودش اظهار شک ميکند، ادعا داشته باشد که منطقاً هيچکس نميتواند علم پيدا کند، چنين ادعايي در واقع مربوط به شناختشناسي ميشود و پاسخ آن در جاي خودش داده شده است. اما اگر اظهار شک توأم با نفي امکان علم نباشد، ميتواند پاسخ خود را در مباحث هستيشناسي بيابد و اصولاً تبيين مسائل فلسفي براي رفع و دفع اينگونه شکها و شبهههاست.
راز بداهت واقعيت عيني
چنانکه در آغاز اين درس اشاره کرديم، انکار مطلق واقعيت و هيچانگاري جهان، سخني نيست که هيچ عاقلي آگاهانه و بيغرضانه بر زبان بياورد، همانگونه که انکار مطلق علم و اظهار شک در همهچيز حتي در وجود خود شک و شککننده چنين است، و به فرض اينکه کسي چنين اظهاري کند، نميتوان او را با استدلال منطقي محکوم کرد، بلکه بايد به او پاسخ عملي داد.
از سوي ديگر وجود همه واقعيتهاي خاص هم بديهي نيست و اثبات بسياري از آنها نياز به دليل و برهان دارد و چنانکه اشاره شد، يکي از بزرگترين وظايف فلسفه اثبات انواع واقعيتهاي خاص است.