باب گفت و شنود را هم مطلقاً بست و در برابر چنين ادعايي پاسخ منطقي، کارآيي ندارد و بايد به وسايل عملي، دست زد.
2. انکار هستي خارج از «من درککننده»، بهطوري که تنها براي مفهوم «موجود» يک مصداق باقي بماند. اين ادعا گرچه به سخافت ادعاي قبلي نيست، ولي براساس آن، ادعاکننده حق بحث و گفتوگو ندارد؛ زيرا وجود شخص ديگري را نميپذيرد تا با او به بحث و مناظره بپردازد، و اگر چنين کسي در مقام مباحثه برآيد بايد نخست او را به نقض ادعاي خودش محکوم کرد و پذيرفتن اين نقض، مستلزم خروج از اين فرض است.
3. انکار هستي ماوراء انسان، چنانکه از بعضي از سوفيستها نقل شده است و براساس آن، مصداق «موجود» منحصر در انسانها خواهد بود. اين ادعا که نسبتاً معتدلتر است، باب بحث و گفتوگو را باز ميکند و جا دارد که از ادعاکننده، دليل پذيرفتن وجود خودش و انسانهاي ديگر را سؤال کرد و وي را به پذيرفتن بديهيات ملزم نمود و سپس براساس بديهيات، مسائل نظري را هم برايش اثبات کرد.
4. انکار هستي موجودات مادي، چنانکه از سخنان بارکلي برميآيد؛ زيرا وي موجود را مساوي با درککننده و درکشونده ميشمارد و درککننده را شامل خدا و موجودات غيرمادي ميداند. سپس درصدد برميآيد که درکشوندهها را منحصر در صورتهاي ادراکي (معلومات بالذات) نمايد که در خود درککنندهها تحقق مييابند نه خارج از ايشان، و بدينترتيب جايي براي وجود خارجي اشياء مادي باقي نميماند.
ساير ايدئاليستهايي که مانند هگل جهان را بهصورت انديشههايي براي روح مطلق تصور ميکنند و آنها را محکوم قوانين منطقي (نه قوانين علّي و معلولي) ميدانند نيز به اين گروه ملحق ميشوند.
5. جا دارد که در برابر ايدئاليستها که بخشي از واقعيت (يعني واقعيت مادي) را انکار ميکنند، ماترياليستها را نيز از منکرين واقعيت بهشمار آورد؛ زيرا ايشان در حقيقت، بخش عظيمتري از واقعيت را انکار ميکنند. افزون بر اين، سخن ايدئاليستها