به تصديق ميشود؛ مثلاً مفاد اين قضيه که «انسان، حقيقتجو» است، اين است که انساني که در خارج موجود است داراي صفت حقيقتجويي است. پس در واقع موضوع قضيه (انسان) که در ظاهر تصور سادهاي بيش نيست، منحل به اين قضيه ميشود که «انسان در خارج موجود است» و آنگاه محمول «حقيقتجو» براي آن اثبات ميشود، اين قضيهٔ انحلالي و ضمني را منطقيين «عقدالوضع» مينامند.
2. موضوع قضيه گاهي تصوري است جزئي و حاکي از يک موجود مشخص، مانند «اِوِرست، مرتفعترين قلة روي زمين است»، و گاهي مفهومي است کلي و قابل انطباق بر مصاديق بيشمار. در صورت دوم، گاهي از مفاهيم ماهوي است، مانند «فلزات در اثر حرارت منبسط ميشوند»، و گاهي از مفاهيم فلسفي است، مانند «معلول بدون علت به وجود نميآيد»، و گاهي مفهومي است منطقي، مانند «نقيض سالبهٔ کليه، موجبهٔ جزئيه» است.
3. در منطق کلاسيک قضيه به دو صورت حمليه و شرطيه تقسيم شده که اولي مشتمل بر موضوع و محمول است و رابطه بين آنها «اتحادي» ميباشد، مانند «انسان متفکر است»، و دومي مشتمل بر مقدم و تالي است و رابطه آنها يا تلازم است، مانند «اگر سطحي مثلث باشد، مجموع زواياي آن مساوي با دو قائمه خواهد بود»، و يا تعاند است، مانند «عدد يا زوج است يا فرد»، يعني اگر عددي زوج باشد، فرد نخواهد بود و اگر فرد باشد، زوج نخواهد بود. شکلهاي ديگري هم براي قضايا ميتوان تصور کرد و همه آنها را ميتوان به شکل قضيهٔ حمليه بازگرداند.
4. نسبت بين موضوع و محمول گاهي صفت «امکان» دارد، مانند اين قضيه: «يک فرد انسان بزرگتر از فرد ديگر است»، و گاهي صفت «ضرورت»، مانند اين قضيه: «هر کلي از جزء خودش بزرگتر است». اين صفتها را منطقيين «مادهٔ قضيه» مينامند، و هنگامي که در لفظ آورده شود آنها را «جهت قضيه» ميخوانند.
مواد قضايا معمولاً بهصورت ضمني لحاظ ميشوند نه به عنوان رکني براي آنها، ولي ميتوان محمول را در موضوع ادغام کرد و ماده يا جهت قضيه را بهصورت محمول و