پيش از آنکه به بحث دربارهٔ نقش حس و عقل در تصديقات بپردازيم، لازم است نکاتي را پيرامون تصديقات و قضايا گوشزد کنيم؛ نکاتي که مربوط به علم منطق است و ما در اينجا به اندازهٔ نياز بحث، آنها را با اختصار بيان خواهيم کرد:
1. چنانکه در تعريف تصور اشاره شد، هر تصوري فقط شأنيت نشان دادنِ ماوراء خود را دارد؛ يعني هيچگاه تصور يک امر خاص يا يک مفهوم کلي، به معناي تحقق مطابق آن نيست و اين واقعنمايي شأني، هنگامي به فعليت ميرسد که به شکل يک قضيه و تصديق درآيد و مشتمل بر حکم و نمايانگر اعتقاد به مفاد آن باشد؛ مثلاً مفهوم «انسان» بهتنهايي دلالتي بر تحقق انسان خارجي ندارد، ولي هنگامي که با مفهوم «موجود» ترکيب شد و رابطه اتحادي آنها را بهصورت يک علم تصديقي درآورد، کاشفيت بالفعل از خارج پيدا ميکند، يعني ميتوان اين قضيه را که «انسان موجود است» به عنوان قضيهاي که حکايت از خارج ميکند تلقي کرد.
حتي علمهاي حضوري بسيط که هيچگونه ترکيب و تعددي ندارند (مانند احساس ترس)، هنگامي که در ذهن يعني ظرف علم حصولي منعکس ميشود، دستکم دو مفهوم از آنها گرفته ميشود: يکي مفهوم ماهوي «ترس»، و ديگري مفهوم «هستي» و با ترکيب آنها به اينصورت انعکاس مييابد که «ترس هست»، و گاهي با اضافه کردن مفاهيم ديگري بهصورت «من ميترسم» يا «من ترس دارم» درميآيد.
بايد توجه داشت که گاهي تصوري که ساده و بيحکم بهنظر ميرسد، در واقع منحل