ميآيد. چنانکه از اپيکور نقل شده که «چيزي در عقل نيست مگر اينکه قبلاً در حس بوده است» و عين همين عبارت را جان لاک، فيلسوف تجربي انگليسي تکرار کرده است.
اما سخنان ايشان دربارهٔ پيدايش مفاهيم عقلي متفاوت است و ظاهر بعضي از آنها اين است که ادراک حسي بهوسيله عقل دستکاري ميشود و تغيير شکل مييابد و تبديل به ادراک عقلي ميگردد، همانگونه که نجار قطعات چوب را ميبُرد و به شکلهاي گوناگون درميآورد و از آنها ميز و صندلي و درب و پنجره ميسازد، پس مفاهيم عقلي همان صورتهاي حسي تغييرشکليافته است. بعضي ديگر از سخنانشان قابل چنين توجيهي هست که ادراک حسي مايه و زمينهٔ ادراک عقلي را فراهم ميکند، نه اينکه صورت حسي حقيقتاً تبديل به مفهوم عقلي گردد.
قبلاً اشاره کرديم که تجربهگرايان افراطي مانند پوزيتويستها، اساساً منکر وجود مفاهيم عقلي هستند و آنها را بهصورت الفاظ ذهني تفسير ميکنند.
از سوي ديگر بعضي از تجربهگرايان مانند کندياک فرانسوي، تجربهاي را که موجب پيدايش مفاهيم ذهني ميشود منحصر به تجربه حسي ميدانند، در حالي که بعضي ديگر مانند جان لاک انگليسي، آن را به تجربههاي دروني هم توسعه ميدهند. در اين ميان بارکلي وضع استثنايي دارد و تجربه را منحصر به تجربه دروني ميداند؛ زيرا وجود اشياء مادي را انکار ميکند و بر اين اساس ديگر جايي براي تجربه حسي باقي نميماند.
بايد اضافه کنيم که بسياري از تجربهگرايان مخصوصاً کساني که تجربه را شامل تجربههاي دروني هم ميدانند، حوزهٔ شناخت را منحصر به ماديات نميکنند و امور ماوراء طبيعي را هم بهوسيله عقل اثبات ميکنند، هرچند براساس اصالت حس و وابستگي کامل ادراکات عقلي به ادراکات حسي، چنين اعتقادي چندان منطقي نيست، چنانکه نفي ماوراء طبيعت هم بيدليل است. ازاينرو «هيوم» که به اين نکته پيبرده بود، اموري را که مستقيماً مورد تجربه واقع نميشوند، مشکوک تلقي کرد.[1]
روشن است که نقد تفصيلي و گستردهٔ هر دو مشرب، نيازمند به کتاب مستقل و