شنيدن اين واژه، دچار شک و ترديد شويم که منظور از اين واژه کداميک از اين معاني است، بلکه ميدانيم که اين واژه معناي واحدي دارد که مشترک بين اين افراد و ديگر افراد انساني است، پس مشترک لفظي نيست.
اکنون اينگونه الفاظ هيچ محدوديتي را نسبت به مصاديق نشان ميدهند، يا اينکه قابل صدق بر بينهايت افراد ميباشند؟ بديهي است که معناي اين الفاظ، مقتضي هيچ نوع محدوديتي از نظر تعداد مصاديق نيست، بلکه قابل صدق بر افراد نامتناهي است.
و بالأخره ملاحظه ميکنيم که هيچيک از اين الفاظ، داراي وضعهاي بينهايت نيستند و هيچکس قادر نيست که افراد نامتناهي را در ذهن خود تصور کند و لفظ واحدي را با بينهايت وضع، به آنها اختصاص دهد. از سوي ديگر ميبينيم که خود ما ميتوانيم يک لفظ را بهگونهاي وضع کنيم که قابل انطباق بر بينهايت افراد باشد. پس کليات، نيازي به بينهايت وضع ندارند.
نتيجه آنکه الفاظ کلي، از قبيل مشترکات معنوي هستند، نه از قبيل مشترکات لفظي.
ممکن است کسي اعتراض کند که اين بيان براي عدم امکان وضعهاي متعدد در مشترکات، کافي نيست؛ زيرا ممکن است وضعکننده يک مصداق (و نه بينهايت مصداق) را در ذهن خود تصور کند و لفظ را براي آن و همه افراد مشابهش وضع نمايد. ولي ميدانيم که چنين کسي ميبايست معناي «همه» و «فرد» و «مشابه» را تصور کند تا بتواند چنين قراردادي را انجام دهد. پس سؤال متوجه خود اين الفاظ ميشود که چگونه وضع شدهاند؟ و چگونه قابل صدق بر بينهايت مورد هستند؟ و ناچار بايد بپذيريم که ذهن ما ميتواند مفهومي را تصور کند که در عين وحدت، قابل انطباق بر مصاديق نامحدود است، و ممکن نيست چنين مفهومي با در نظر گرفتن تکتک مصاديق نامتناهي وضع شده باشد؛ زيرا چنين چيزي براي هيچ انساني ميسر نيست.