دارد، ولي در اثر ضعف مرتبه وجودي و نيز در اثر توجه به بدن و امور مادي، اين علم بهصورت ناآگاهانه درميآيد، اما با تکامل نفس و کاهش توجه به بدن و امور مادي و تقويت توجهات قلبي نسبت به خداوند متعالي، همان علم به مراتبي از وضوح و آگاهي ميرسد تا آنجا که ميگويد: «اَيکون لغيرک من الظهور ما ليس لک؟»[1]
خلاصه
1. دکارت، سنگ بناي شناخت يقيني را علم به وجود شک قرار داد و خواست از اين راه، وجود شککننده (روح انسان) را اثبات کند. سپس وضوح و تمايز را به عنوان معياري براي بازشناسي انديشههاي درست از نادرست معرفي کرد.
2. آغاز کردن از شک براي شروع بحث با شکگرايان صحيح است، ولي نميتوان آن را مقدم بر علم به نفس و دليل وجود آن قرار داد. چنانکه نميتوان وضوح و تمايز را به عنوان معيار شناخت حقيقت پذيرفت.
3. در علم حصولي، شخص بهوسيله صورت يا مفهوم ذهني، از شيء يا شخص درکشونده آگاه ميشود، ولي در علم حضوري چنين واسطهاي وجود ندارد.
4. علم هرکس به وجود خودش و به قواي نفساني و احساسات و عواطف و ساير حالات رواني و به فعلي که بيواسطه از نفس صادر ميشود، مانند تصميم و اراده حضوري است.
5. صورتها و مفاهيم ذهني نسبت به اشياء يا اشخاصي که از آنها حکايت ميکنند، علم حصولي هستند ولي نفس، خود آنها را حضوراً مييابد.
6. خطا که عبارت است از عدم مطابقت ادراک با ادراکشونده، در جايي امکان تحقق دارد که ادراک با واسطه انجام گيرد؛ زيرا در چنين موردي جاي اين احتمال هست که صورت ادراکي مطابق با واقعيت معلوم نباشد، اما در علم حضوري که ذات معلوم مورد شهود عالم قرار ميگيرد، جاي چنين احتمالي نيست و همين است راز خطاناپذيري علم حضوري.
[1] ر.ک: دعاي حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)در روز عرفه.