در درس سابق ملاحظه شد. ولي اگر کسي گمان کند که وجود هيچ چيزي به اين اندازه روشن و يقيني نيست و حتي وجودِ خود شککننده هم ميبايست از راه وجود شک معلوم شود، صحيح نيست، بلکه وجود «منِ» آگاه و انديشنده، دستکم به اندازهٔ وجود شک که يکي از حالات او ميباشد، روشن و غيرقابلترديد است.
همچنين «وضوح و تمايز» را نميتوان معيار اصلي بازشناسي انديشههاي درست از نادرست قرار داد؛ زيرا علاوه بر اينکه خود اين معيار بهقدر کافي «واضح و متمايز» و غيرخالي از ابهام نيست و محک قاطع و تعيينکنندهاي بهشمار نميرود، نميتواند راز خطاناپذيري نوع خاصي از ادراکات را آشکار سازد. البته ساير سخنان وي نيز جاي بحثهاي فراواني دارد که در اينجا مجال بررسي آنها نيست.
اما شکناپذيري شک و شککننده و چيزهاي ديگري از اين قبيل، رازي دارد که براي پردهداري از آن بايستي به بررسي انواع علم و ادراک پرداخت.
نخستين تقسيم علم
نخستين تقسيمي که ميتوان براي علم و شناخت در نظر گرفت، اين است که علم يا بدون واسطه به ذات معلوم تعلق ميگيرد و وجود واقعي و عيني معلوم براي عالم و شخص درککننده منکشف ميگردد، و يا وجود خارجي آن مورد شهود و آگاهي عالم قرار نميگيرد، بلکه شخص از راه چيزي که نمايانگر معلوم ميباشد و اصطلاحاً صورت يا مفهوم ذهني ناميده ميشود از آن آگاه ميگردد. قسم اول را «علم حضوري» و قسم دوم را «علم حصولي» ميناميم.
تقسيم علم به اين دو قسم، يک تقسيم عقلي و داير بين نفي و اثبات است و به همين جهت، حالت سومي را در عرض اين دو قسم نميتوان براي علم فرض کرد، يعني علم از اين دو قسم خارج نيست: يا واسطهاي بين شخص عالم و ذات معلوم وجود دارد که آگاهي به وسيله آن حاصل ميشود، که در اين صورت علم حصولي ناميده ميگردد، و