در درس گذشته اشاره شد که بعضي از شناختها و ادراکات بههيچوجه قابل شک و ترديد نيست و حتي دليلي که شکگرايان براي توجيه نظريهٔ انحرافي خودشان مبني بر انکار مطلق علم بيان کرده بودند، متضمن و مستلزم چندين علم بود.
از سوي ديگر ميدانيم که همه شناختها و اعتقادات ما هم درست و مطابق با واقع نيست و حتي در بسياري از موارد، خودمان به خطا بودن بعضي از آنها پيميبريم.
با توجه به اين دو مطلب، طبعاً چنين سؤالي پيش ميآيد که چه فرق اساسي بين انواع ادراکات انسان وجود دارد، بهطوري که بعضي از آنها خطاناپذير و غيرقابلتشکيک هستند و بعضي خطابردار و قابل شک و ترديد؟ و چگونه بايد اين دو نوع را از يکديگر تشخيص داد؟
در درس دوم اشاره کرديم که دکارت براي مبارزه با شکگرايي، در مقام پيريزي فلسفه تزلزلناپذيري برآمد و سنگ بناي آن را شکناپذيري خود شک قرار داد، و حتي وجود «منِ» شککننده و انديشنده را نيز متفرع بر آن ساخت؛ سپس ملاک شکناپذيري آن را «وضوح و تمايز» معرفي کرد و آن را معياري براي بازشناسي انديشههاي درست از نادرست قرار داد و درصدد برآمد که روش رياضي را در فلسفه بهکار گيرد و در واقع، منطق جديدي را ارائه دهد. ما اکنون در مقام ارزيابي فلسفه دکارت و بررسي درجهٔ موفقيت وي در کاري که به عهده گرفته بود نيستيم. تنها اين نکته را خاطرنشان ميکنيم که آغاز کردن از شک به عنوان نقطهٔ شروعي براي جدال با شکگرايان موجّه است، چنانکه