بخواهيد نظر خودتان را به اين وسيله به طرف بقبولانيد؛ يعني انتظار داريد که او علم به صحت ادعاي شما پيدا کند؛ در صورتي که مدعاي شما اين است که حصول علم مطلقاً محال است!
2. معناي کشف خطا در ادراکات حسي و عقلي اين است که بفهميم ادراک ما مطابق با واقع نيست، پس لازمهاش اعتراف به وجود علم به خطا بودن ادراک است؛
3. لازمهٔ ديگر آن اين است که بدانيم واقعيتي وجود دارد که ادراک خطايي ما با آن مطابقت ندارد، وگرنه خطا بودن ادراک، مفهومي نخواهد داشت؛
4. لازمهٔ ديگرش اين است که خود ادراک خطايي و صورت ذهني مخالف با واقع، براي ما معلوم باشد؛
5. و بالأخره بايد وجود خطاکننده و حس يا عقل خطاکار را نيز بپذيريم؛
6. اين استدلال خودش يک استدلال عقلي است (هرچند در واقع مغالطه است)، و استناد به آن به معناي معتبر شمردن عقل و ادراکات آن است؛
7. افزون بر اينها، در اينجا علم ديگري نيز مفروض است و آن اين است که ادراک خطايي در عين خطا بودن نميتواند درست باشد.
پس همين استدلال، مستلزم اعتراف به وجود چندين علم است و با اين وصف چگونه ميتوان امکان علم را مطلقاً انکار کرد و يا حتي در وقوع آن تشکيک نمود؟!
اينها همه پاسخهاي نقضي به استدلال شکگرايان بود و اما حل مطلب و بيان وجه مغالطه در آن اين است که صحت و خطاي ادراکات حسي را به کمک دلايل عقلي اثبات ميکنيم و اما اينکه گفته شد کشف خطا در يک ادراک عقلي موجب سرايت احتمال خطا به ساير ادراکات عقل ميشود، صحيح نيست؛ زيرا احتمال خطا تنها در ادراکات نظري (غيربديهي) راه دارد و اما بديهيات عقلي که اساس براهين فلسفي را تشکيل ميدهند، به هيچوجه قابل خطا نيستند، و توضيح خطاناپذيري آنها در درس نوزدهم خواهد آمد.