با کساني که مدعي نسبي بودن همه شناختها هستند و ميگويند هيچ قضيهاي بهطور مطلق و کلي و دائمي صحيح نيست نيز ميتوان چنين گفتوگويي را انجام داد؛ يعني ميتوان به ايشان گفت همين قضيه که «هيچ قضيهاي بهطور مطلق صحيح نيست»، آيا مطلق و کلي و دائمي است، يا نسبي و جزئي و موقت؟ اگر هميشه و در همه موارد و بدون هيچ قيد و شرطي صادق است، پس دستکم يک قضيهٔ مطلق و کلي و دائمي ثابت ميشود و اگر خود اين علم هم نسبي است، معنايش اين است که در بعضي از موارد صحيح نيست و ناچار موردي که اين قضيه دربارهٔ آن صدق نميکند، قضيهاي مطلق و کلي و دائمي خواهد بود.
رد شبههٔ شکگرايان
شبههاي که سوفيستها و شکگرايان به آن تمسک جستهاند و آن را به صورتهاي گوناگون و با ذکر مثالهاي مختلفي بيان کردهاند اين است: گاهي انسان از راه حس به وجود چيزي يقين پيدا ميکند، ولي بعداً متوجه ميشود که خطا کرده است، پس معلوم ميشود که ادراک حسي، ضمانت صحت ندارد. به دنبال آن، چنين احتمالي پيش ميآيد که از کجا ساير ادراکات حسي من خطا نباشد، و شايد روزي بيايد که به خطا بودن آنها هم پيببرم. همچنين گاهي انسان از راه دليل عقلي، اعتقاد يقيني به مطلبي پيدا ميکند، اما پس از چندي ميفهمد که آن دليل درست نبوده و يقينش مبدل به شک ميشود. پس معلوم ميشود که ادراک عقلي هم ضمانت صحت ندارد، و به همان ترتيب، احتمال خطا به ساير مدرَکات عقل هم سرايت ميکند. نتيجه آنکه نه حس قابل اعتماد است، و نه عقل، و براي انسان جز شک باقي نميماند.
در پاسخ بايد گفت:
1. معناي اين استدلال آن است که شما ميخواهيد از راه اين دليل به نتيجه منظورتان که همان صحت شکگرايي است برسيد و به آن علم پيدا کنيد و دستکم