و چه چيزهايي موجب بيماري حيوان و انسان ميشود و امراض گوناگون به چه وسايلي معالجه و درمان ميگردد، پس اينگونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را تنها با روش تجربي ميتوان حل کرد.
از سوي ديگر مسائلي که مربوط به مجردات و امور غيرمادي است، هرگز با تجربيات حسي حل نميشود و حتي نفي آنها هم از علوم تجربي ساخته نيست؛ مثلاً با کدام تجربه حسي و در کدام آزمايشگاهي و بهوسيله کدام ابزار علمي، ميتوان روح و مجردات را کشف يا نبودن آنها را اثبات کرد؟ و بالاتر، قضاياي فلسفه اُولي است که از معقولات ثانيهٔ فلسفي تشکيل يافته؛ يعني از مفاهيمي که با کندوکاوهاي ذهني و تحليلات عقلي بهدست ميآيد و اثبات و نفي ارتباط و اتحاد آنها هم تنها بهوسيله عقل امکانپذير است. پس اينگونه مسائل را بايد با روش تعقلي و با اتکا به بديهيات عقلي حل کرد.
از اينجا بيمايگي سخن کساني روشن ميشود که بين قلمرو روشهاي تعقلي و تجربي خلط ميکنند و ميکوشند که برتري روش تجربي را بر روش تعقلي اثبات نمايند، و چنين ميپندارند که فلسفه قديم تنها روش تعقلي را بهکار ميگرفتهاند، ازاينرو چندان موفقيتي در اکتشافات علمي نداشتهاند. درصورتيکه پيشينيان هم در علوم طبيعي از روش تجربي استفاده ميکردهاند و ازجمله ارسطو به کمک اسکندر مقدوني باغ بزرگي در آتن تهيه کرده و به پرورش انواع نباتات و حيوانات پرداخته بود و شخصاً حالات و خواص آنها را مورد مشاهده و تجربه قرار ميداد. پيشرفت سريع دانشمندان جديد را بايد مرهون کشف ابزارهاي علمي جديد و اهتمام ايشان به مسائل طبيعي و مادي و تمرکز فکر و انديشه ايشان در اکتشاف و اختراع دانست نه در اعراض از روش تعقلي و جايگزين ساختن روش تجربي.
ناگفته نماند که فلسفه باستان در مواردي که وسايل و ابزار تجربه براي حل مسئله مطلوبشان کافي نبوده، ميکوشيدهاند که با طرح فرضيههايي اين کمبود را جبران کنند، و احياناً براي تأييد يا تبيين آن فرضيهها از روش تعقلي استمداد ميکردهاند. ولي اين کار،