موضوع وجود دارد. چنانکه اگر دو نفر شبيه هم باشند و يکي از ايشان باهوش باشد، بگوييم آن ديگري هم باهوش است. اين کار را به اصطلاح منطقي «تمثيل» و به اصطلاح فقهي «قياس» ميگويند. بديهي است که صِرف مشابهت دو موضوع، موجب يقين به اشتراک حکم آنها نميشود. ازاينرو تمثيل مفيد يقين نيست و ارزش علمي ندارد.
2. سير از جزئي به کلي؛ يعني با بررسي افراد يک ماهيت و يافتن خاصيت مشترکي بين آنها، حکم کنيم که خاصيت مزبور براي آن ماهيت، ثابت است و در همه افراد آن، تحقق دارد. اين کار را در اصطلاح منطق «استقراء» مينامند و آن را بر دو قسم، تقسيم ميکنند: استقراء تام و استقراء ناقص.
فرض استقراء تام در جايي است که همه افراد موضوع، بررسي و خاصيت مشترک در همه آنها ديده شده باشد. روشن است که چنين کاري عملاً ميسر نيست؛ زيرا اگر همه افراد همزمانِ يک ماهيت هم قابل بررسي باشند، هيچگاه نميتوان افراد گذشته و آيندهٔ آن را مورد تحقيق قرار داد و دستکم چنين احتمالي باقي خواهد ماند که در گذشته يا آينده نيز افرادي براي اين ماهيت به وجود آمده باشد يا به وجود بيايد.
استقراء ناقص اين است که افراد بسياري از يک ماهيت، مورد مشاهده قرار گيرد و خاصيت مشترک بين آنها به همه افراد ماهيت نسبت داده شود. ولي چنين سير فکري، موجب يقين نخواهد شد؛ زيرا همواره چنين احتمالي (هرقدر هم ضعيف باشد) وجود دارد که بعضي از افرادي که مورد بررسي قرار نگرفتهاند، داراي اين خاصيت نباشند.
بنابراين، از استقراء هم نميشود عملاً نتيجه يقيني و غيرقابلترديد گرفت.
3. سير از کلي به جزئي؛ يعني نخست، محمولي براي يک موضوع کلي ثابت شود و براساس آن، حکم جزئياتِ موضوع معلوم گردد. چنين سير فکري که در منطق «قياس» ناميده ميشود، با شرايطي مفيد يقين ميباشد؛ يعني درصورتيکه مقدمات آن يقيني باشند و قياس هم به شکل صحيحي تنظيم شده باشد. منطقيين بخش مهمي از منطق کلاسيک را به بيان شرايط ماده و صورت قياس يقيني (برهان) اختصاص دادهاند.