اسم اعظم و تجلَّى احدى جمعى الهى است ، از اين جهت تا عبد سالك إلى اللَّه ، يعنى رسول ختمى صلَّى اللَّه عليه و آله ، در حجاب خود است ، نتوان آن باطن را و آن حقيقت را مشاهده فرمود . چنانچه دربارهء موسى بن عمران على نبيّنا و آله و عليه السلام در قرآن شريف وارد شد كه : لَنْ تَرانى 7 : 143 [1] يا موسى . با آن كه تجلَّى ذاتى يا صفاتى از براى آن سرور شد به دليل فَلَمّا تَجَلَّى رَبُّه لِلْجَبَلِ جَعَلَه دَكَّا وَخَرَّ مُوسى صَعِقا 7 : 143 ، [2] و به دليل فقرات دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشأن « سمات » چنانچه پر واضح است . و اين را نكته نيز آن است كه : اى موسى ، تا در حجاب موسوى و احتجاب خودى هستى ، امكان مشاهده نيست . مشاهدهء جمال جميل براى كسى است كه از خود بيرون رود ، و چون از خود بيرون رفت ، به چشم حق ببيند ، و چشم حق حق بين خواهد بود . پس ، جلوهء اسم اعظم ، كه صورت كماليّهء « ليلة القدر » است ، با احتجاب به خودى نتوان ديد . پس ، اين تعبير بنابر اين تحقيق صحيح و به موقع خواهد بود . ان قلت : ليلة القدر نفس بنيهء احمدى است به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در آن ، نه نفس شمس تا اين توجيه صحيح باشد . قلت : به لسان اهل نظر ، شيئيّت شىء به صورت كماليّهء آن شىء است ، و اشياء ذوات اسباب ، خصوصا سبب الهى ، شناخته نشود به حقيقت مگر به شناختن اسباب آنها . و به لسان اهل معرفت ، نسبت ظاهر و باطن و جلوه و متجلَّى نسبت دو امر مفارق نيست ، بلكه يك حقيقت گاهى جلوهء ظهورى كند و گاهى جلوهء بطونى ، و چنانچه عارف معروف فرمايد : < شعر > ما عدمهاييم هستىها نما تو وجود مطلق و هستى ما < / شعر > اين سخن به قول عارف رومى پايان ندارد و صرف نظر از آن اولى است .