از ديدگاه صدر المتألّهين معقوليّت، عين ذات و حقيقت صورت معقول است؛
چرا كه براى او وجودى ديگر، جز همين وجودى كه به ذات خويش معقول است، وجود ندارد.
اگر شىء به ذات خويش معقول است، چارهاى نيست جز اينكه به ذات خويش عاقل باشد و
ناگزير بايد هر دو طرف تضايف، در ذات واحد، تحقّق پيدا كنند.
هر دو طرف تضايف، در صورتى دوگانگى پيدا مىكنند كه براى هر يك وجودى
جداى از معناى اضافى باشد، مانند «أب و ابن» كه نه «أب» به ذات خويش پدر است و نه
«ابن» به ذات خويش پسر است؛ بلكه هركدام وجودى دارند جداى از وصف پدرى و پسرى؛ اما
آنجا كه هر دو طرف تضايف، وجودى زايد بر معناى اضافى نداشته باشند، يگانگى پيدا
مىكنند؛ مانند عاقليّت و معقوليّت.
درست است كه تضايف، ذاتا مقتضى معيّت است، نه اتحاد؛ ولى با شرط
مزبور، مقتضى اتحاد هم هست. [2]
جالب اين است كه خود حكيم سبزوارى در تعليقات خويش بر اسفار صدر
المتألّهين، برهان تضايف را در صدر برهانهاى اتحاد عاقل و معقول، قرار داده است.
او پس از تحليل مفهومى اتحاد عاقل و معقول و اينكه مقصود اتحاد عاقل و معقول، در
وجود است نه در مفهوم، مىگويد:
أمّا البراهين: فمنها: أنّ المعقول مجرّد، و كلّ مجرّد عاقل لذاته؛ [3]
يكى از برهانها اين است كه معقول، مجرّد است و هر مجرّدى- لذاته-
عاقل است.
اگر هر مجرّدى- لذاته- عاقل است، بايد- لذاته- معقول باشد. پس مجرّد،
هم- لذاته- عاقل و هم- لذاته- معقول است.