اسم الکتاب : هدايتگران راه نور المؤلف : مدرسى، سيد محمد تقى الجزء : 1 صفحة : 906
بلند كرده بود به يكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه
را كه ميان انگشتانش بود، بگيرد. غلام فرمان امام را اطاعت كرد و از بين انگشتان
او استخوان سياهى را در آورد. امام عسكرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اينك
دعا كن و باران بخواه. راهب دعا كرد، امّا ابرهايى كه آسمان را گرفته بودند كنار
رفتند و خورشيد پيدا شد!!
خليفه پرسيد: ابو محمّد! اين استخوان چيست؟ امام عليه السلام فرمود:
اين مرد از كنار قبر يكى از پيامبران گذر كرده و اين استخوان را برداشته است. و
هيچ گاه استخوان پيامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باريدن گيرد.
[1]
10- ابو يوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصير يعنى
شاعر كوتاه قد.
روايت كرده است كه پسرى برايم زاده شد و تنگدست بودم. به عدّهاى
يادداشتى نوشتم و از آنها كمك خواستم. با نا اميدى بازگشتم به گرد خانه امام حسن
عليه السلام يك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزه كه كيسهاى سياه
در دست داشت بيرون آمد. درون كيسه چهار صد درهم بود. او گفت:
سرورم مىگويد: اين مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در او براى
تو بركت قرار دهد. [2]
11- ابو هاشم گويد: يكى از دوستان امام عليه السلام
نامهاى به او نوشت و از او خواست دعايى به وى تعليم دهد. امام به او نوشت: اين
دعا را بخوان: