اسم الکتاب : هدايتگران راه نور المؤلف : مدرسى، سيد محمد تقى الجزء : 1 صفحة : 662
مىنگريستم و هارون هم آن را به من بخشيد و من نيز آن را خدمت ابو
ابراهيم (امام كاظم عليه السلام) فرستادم 9 ماه از اين ماجرا گذشت. روزى بعد از
آنكه با هارون ناهار خوردم از پيش او برگشتم. چون وارد خانه شدم پيشكارم كه
جامهام را با بقچهاى روى دست گرفته بود نامهاى را كه مُهر آن هنوز خشك نشده
بود، جلو آورد و گفت: مردى همين حالا اينها را به من داد و گفت: زمانى كه مولايت
به خانه آمد اينها را به او بده. مُهر نامه را شكستم و ديدم كه نامه از سرورم امام
موسى كاظم عليه السلام است. در آن نامه نوشته شده بود: اينك زمانى است كه تو به
اين جُبّه نيازمندى لذا آن را برايت فرستادم چون گوشه بقچه را كنار زدم، همان
جُبّه را ديدم و شناختم. در همين اثنا خدمتكار هارون، بدون كسب اجازه بر من وارد
شد و گفت:
اميرالمؤمنين تو را طلبيده است. پرسيدم: چه حادثهاى رخ داده؟
گفت: نمىدانم.
من سوار شدم و نزد هارون رفتم. عمر بن بزيع رو به روى هارون ايستاده
بود. هارون از من پرسيد: با آن جُبّهاى كه به تو بخشيدم چه كردى؟ گفتم:
اميرالمؤمنين جبّهها و چيزهاى بسيارى به من عطا كرده است، منظور
كدام يك از جُبّههاست؟ هارون گفت: آن جُبّه ابريشمين سياه رنگ رومى طلا بافت؟
گفتم: با آن كارى نكردم. جز آنكه برخى اوقات آن را در بر مىكنم و با
آن چند ركعتى نماز مىگزارم. همين چند لحظه پيش كه از خانه اميرالمؤمنين به منزل
خويش رفتم آن را طلبيدم تا بر تن كنم .. هارون به عمر بن بزيع نگريست و گفت: بگو
آن را بياورند. من پيشكارم را فرستادم تا جُبّه را بياورد. چون هارون جُبّه را ديد
به عمر گفت: بعد از اين سزاوار نيست كه بر ضدّ على بن يقطين سخنى بگويى. سپس دستور
داد پنجاه هزار درهم به من بپردازند. من نيز پولها و جُبّه را به خانهام بردم.
على بن يقطين در ادامه نقل اين ماجرا گفت:
اسم الکتاب : هدايتگران راه نور المؤلف : مدرسى، سيد محمد تقى الجزء : 1 صفحة : 662