از آشكارترين اين حقايق است اين كه: نژاد و قومپرستى پليدترين ثمره
قيمت زمين و قيمت خاك و خود مركزى و تقديس ذات و آن را برترين مقياس دانستن است.
به نظر نويسنده، اين نژاديگرى طرف كاملا متناقض با حقايق جهان و
سنتهاى تاريخ است، و آن انديشهاى عقب افتاده و باطل است و در خود مشتمل بر
خطرناكترين نتايج ضد انسانى و به صورت خاص بر ضد حامل آن است، و ناگزير نژاديگرى
بايد به صورت تقديس ذات بشرى تجسّم پيدا كند، كه اين بشر گاه «عيسى» است و گاه
«عزير» يا «محمد» يا «على» (صلوات اللَّه عليهم جميعا) و قرار دادن او/ 548 در
مصاف خدا، و سپس اين تقديس در ميان پيروان «عيسى» (ع) و پسران «عزيز» (ع) و
خويشانش و جماعت «محمد» (ص) و طايفه «على» (ع) انتشار پيدا مىكند و به صورت
انديشهاى باطل درمىآيد حاكى از اين كه مجرد وابستگى جسدى يا لفظى براى رهايى
انسان از مسئوليت كفايت مىكند، آن هم در زمانى كه آن مردان نمىتوانند بدون انجام
دادن عمل صالح با اخلاص تمام براى خدا و عبوديت مطلق در برابر تسلط عظيم او به آن
درجات بلند برسند.
عيسى كيست؟ بنده محضى براى خدا. مادرش مريم بود و مادر بزرگ او زنى
صالحه، و خود از پيامبران بود كه مسئوليتى به او محول شد و شايسته آن بود.
معالجه سياق قرآن براى مسئله تقديس ذاتها، به ميانجيگرى پيامبران
بزرگ خدا، عاليترين وسيله براى فروكوفتن اين انديشه است كه اساس تمايز نژادى را
تشكيل مىدهد. و سبب آن است كه خدا پيامبران خود را برگزيد و آنان را بزرگ داشت و
مقدسترين رسالت را بر عهده ايشان نهاد، و بزرگترين نعمت را كه بندگى خدا است به
آنان ارزانى داشت، و با وجود اين به درجه قداست ذاتى بالا نرفته، كه ايشان را از
مسئوليت در برابر اعمالشان دور مىكرد. پس ما را چه رسد كه افراد بشرى متعارضى
همچون فرعون و هامان و ديگران را تقديس كنيم.
ملتهاى اسلامى امروز به مقام پست تقديس اشخاص تاريخى و معاصر سقوط
كردهاند. بهگونهاى شاهان و خلفا و دانشمندان سابق را تقديس مىكنند كه