اسم الکتاب : دانشنامه امام باقر علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 404
عمر بن عبدالعزیز
فرمانروایی خلیفه سلیمان بن عبدالملک دیری نپایید و پس از دو تا سه سال
حکومت، بیمار شد و جان سپرد. پس از او، عمر بن عبدالعزیز در سال 99 ه به
خلافت رسید. [1] . عمر بن عبدالعزیز امیرزادهای بود که در دستگاه
خلافت مروانیان، از دوران جوانی برخی از کارهای آنان را بر عهده داشت و
گوشهای از بار ایشان را بر دوش میکشید. از آن جمله اینکه در عصر خلافت
ولید والی مدینه بود و این پست را از سال 86 ه تا 98 ه در اختیار داشت، [2]
در حالی که سن وی در آغاز تصدی این پست از 25 سال نمیگذشت. [3] . وی
در میان خلفای اموی، خط مشیها و سیاستهای ویژهای داشت که او را از
دیگران ممتاز میساخت. آن گونه که دیگران، خودسر، مستبد، ستم پیشه و دشمن
خاندان علی (ع) بودند او نبود، بلکه در دوران خلافتش، گامهای مثبتی در
کاستن از فشارها سیاسی - اجتماعی نسبت به شیعه و آل علی (ع) برداشت. مورخان
در شرح حال او نوشتهاند که وی حتی قبل از رسیدن به خلافت، فردی متین و
دور از فساد بود، هر چند در تجمل و آسایش و رفاه زیادهروی میکرد. [4] . عمر بن عبدالعزیز و خاندان علی: تبعیضهای
ناروای اقتصادی و سیاسی که از سوی خلفای قبل و بعد از عمر بن عبدالعزیز
نسبت به بنیهاشم و خاندان علی (ع) روا گردید، در روزگار خلافت او تا حدی
وجود نداشت؛ زیرا او بر خلاف دیگران، از بیت المال و بودجهی عمومی همان
گونه که به سایر طوایف و قبایل و طبقات، در خور نیاز و سهمشان میپرداخت،
به خاندان علی (ع) نیز که سالها در محاصرهی اقتصادی خلفا بودند، سهمی
اختصاص داد. عبدالله، فرزند محمد، فرزند عقیل بن ابیطالب میگوید: نخستین
مالی که عمر بن عبدالعزیز میان مردم تقسیم کرد، همان مالی بود که به سوی
ما اهل بیت فرستاد، زنان را به مقدار سهم مردان و کودکان را به اندازهی
سهم معمولی زنان عطا کرد. در جریان این تقسیم سه هزار دینار به خاندان ما
رسید. علاوه بر این، عمر بن عبدالعزیز طی نامهای به ما نوید داد که اگر بر
حکومت باقی بمانم، همهی حقوق پایمال شدهی اهل بیت را به ایشان باز
گردانم. [5] . مسألهی تقسیم مال میان اهل بیت نباید صرفا به عنوان یک
مساعدهی مالی یا مسألهی اقتصادی تلقی شود؛ زیرا اصولا از زمان معاویه به
بعد، و حتی از زمان خلافت ابوبکر، یکی از محورهای اساسی سیاستهای دستگاه
خلافت علیه اهل بیت که مدعیان خلافت حقه بودند، اعمال فشارهای اقتصادی و
ضعیف نگاه داشتن بنیهی مالی آنان بود؛ چه در نتیجهی ضعف اقتصادی، امکان
تجهیز و تدارک جریانهای ضد استبداد و مدافع ولایت به شدت کاهش مییافت! بازگشت فدک به فرزندان فاطمه : عمر
بن عبدالعزیز در راستای خدمات خود به اهل بیت و رفع تبعیضها و ستمهای
اقتصادی از ایشان، اقدام قاطعانه و مهم دیگری نیز دارد که عبارت است از
بازگرداندن فدک به فرزندان فاطمهی زهرا علیهاالسلام. مطالعه در منابع
تاریخی و روایی میرساند که گرایش عمر بن عبدالعزیز به واگذاری فدک و قرار
دادن آن در اختیار بنیفاطمه به سرعت و ناگهانی صورت نگرفته، بلکه او در
این گرایش، حرکتی تدریجی داشته که ضمن سه مرحله صورت پذیرفته است: 1-
در مرحلهی نخست عمر بن عبدالعزیز به این فکر افتاد که فدک مال شخصی خلیفه
نیست و کسی که بر منصب خلافت تکیه زده، نمیتواند آن را در مالکیت شخصی خود
یا افراد خاصی در آورد. سیوطی در کتاب تاریخ خود مینویسد: زمانی که عمر
بن عبدالعزیز به خلافت رسید، مروانیان را فرا خواند و به ایشان گفت: رسول
خدا (ص) فدک را در اختیار داشت و از در آمد آن در مواردی که لازم میدید
انفاق میفرمود و فرزندان کوچک و بی پشتوانهی بنیهاشم را با آن اداره
میکرد و بیوهگانشان را همسر میداد. فاطمه (س) از پیامبر خواست که فدک را
به او واگذار کند، ولی پیامبر درخواست او را نپذیرفت. [6] در زمان ابوبکر و
عمر نیز فدک در ملک شخص خاصی نبود (و از منابع در آمد عمومی به شمار
میآمد)، ولی مروان آن را از بهرهوری عام خارج ساخت و به خویش یا
خویشاوندانش اختصاص داد! اندیشهی من این است که اگر پیامبر (ص)، دخترش
فاطمه را از فدک محروم ساخته است، پس من که فرزند پیامبر نیستم، البته سهم و
حقی در فدک نداشته و نخواهم داشت! اکنون من شما را گواه میگیرم که فدک را
از تملک شخصی در آورده، به همان صورتی باز میگردانم که در عصر رسول خدا
(ص) بوده است. [7] . 2- در مرحلهی دوم، عمر بن عبدالعزیز سعی کرده است
تا هر چه بیشتر بنیهاشم و خاندان علی (ع) را از درآمد فدک بهرهمند سازد،
گرچه آن را به کلی به ایشان واگذار نکرده است. در نقل این موضوع چنین
آمده است: در ذهن عمر بن عبدالعزیز نسبت به فدک و مالک واقعی آن تردید حاصل
شد. از این رو به کارگزار خویش در مدینه نوشت: شش هزار دینار کنار بگذارد و
از محصول فدک چهار هزار دینار بر آن بیفزای. سپس آن را در میان فرزندان
فاطمه علیهاسلام که از بنیهاشم میباشند تقسیم کن! زیرا فدک از املاکی است
که صرفا در اختیار رسول خدا (ص) بوده، و سرزمینی است که با جنگ و لشکرکشی
به چنگ نیامده تا در آمد آن صرف عموم جامه بشود. [8] . 3- مرحلهی سوم،
جایی است که عمر بن عبدالعزیز از شام به مدینه سفر کرده و در آنجا از
همهی مردم دعوت نموده است که برای هرگونه دادخواهی نزد او آیند. در پی
این دعوت عام، امام باقر (ع) نزد او رفته، به نصیحت و موعظهی وی
میپردازد تا آنجا که میفرماید: با مظلومان به انصاف رفتار کن و ظالمان را
بر جای خود بنشان. سه چیز در هر فرد باشد ایمانش به خدا کامل است: کسی که
به هنگام سرخوشی و شادمانی به راه باطل کشیده نشود، کسی که خشم و غضب، او
را از حق باز ندارد و کسی که هنگام قدرت، به آنچه از او نیست دست دراز
نکند! اینجا بود که عمر بن عبدالعزیز تحت تأثیر هشدارها و موعظههای
امام باقر (ع) قرار گرفت و دستور داد: کاغذ و دوات آوردند و نوشت: بسم الله
الرحمن الرحیم، این سندی است که بر اساس آن عمر بن عبدالعزیز، حق ضایع
شدهی فدک را به محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب بازگردانده است.
[9] . این مقاطع سه گانه بیانگر این است که یا واقعا عمر بن عبدالعزیز
نخست درصدد وانهادن فدک به اهل بیت نبوده، تدریجا به این سو متمایل گشته
است. یا این که او برای آماده ساختن امویان و هموار ساختن راه واگذاری فدک،
نخست آن را از مالکیت اشراف اموی بیرون کشیده، سپس سهم بیشتری از آن به
خاندان علی (ع) اختصاص داده، و در مرحلهی نهایی مقصود خود را عملی ساخته
است. ناخشنودی بنیامیه از روش عمر بن عبدالعزیز : با توجه به این
که بنیامیه در پرتو خلافت، بیشترین بهره را از امکانات عمومی جامعه
میبردند و هر یک بر سرزمینی مسلط شده و به دلخواه، مردم را استثمار کرده و
ثروت عمومی را غارت میکردند، بدیهی است که عملکرد عمر بن عبدالعزیز در
همان حد، باز هم بر ایشان سخت و ناگوار بود. امام باقر (ع) در این باره
فرموده است: زمانی که عمر بن عبدالعزیز به حکومت دست یافت، بخششهای بسیار و
هدایای گرانی به خاندان علی (ع) روا داشت. روزی برادرش نزد او آمد و گفت:
بنیامیه به شدت از روش تو ناخشنودند؛ زیرا فرزندان فاطمه را بر آنان مقدم
داشتهای! عمر بن عبدالعزیز در پاسخ وی گفت: اگر من بنیفاطمه را بر
بنیامیه مقدم میدارم و برتری میبخشم - و در این مسیر از طعن و نقد
دیگران باکی ندارم - به خاطر این است که رسول خدا (ص) هماره میفرمود:
همانا فاطمه بخشی از وجود من است، آنچه او را شادمان کند، مرا مسرور خواهد
ساخت و آنچه او را ناراحت کند، مرا غمگین خواهد کرد. بنابراین، من با برتری
دادن بنیفاطمه و اکرام ایشان درصدد مسرور ساختن رسول خدایم و از ناخشنود
ساختن او گریزانم [10] . برانداختن رسم دشنام به علی: از جمله
حرکتهای مهم و مثبت عمر بن عبدالعزیز برانداختن رسم دشنام به علی بن
ابیطالب (ع) میباشد؛ زیرا از زمان معاویه، و به ویژه پس از تلاش او برای
منزوی ساختن حسن بن علی (ع) از صحنهی سیاسی، یکی از روشهای تبلیغی معاویه
علیه آل علی و پیروان و شیعیان خط امامت، ترویج سب علی و لعن او، میان
مردم بود. تا آنجا که سخنگویان دولتی و خطیبهای وابسته به دربار، در مراسم
عمومی، کلام خود را با ناسزاگویی به علی بن ابیطالب (ع) آغاز میکردند،
ولی عمر بن عبدالعزیز این رسم خائنانهی معاویه را متروک ساخت. [11] . مسعودی در کتاب تاریخ خود مینویسد: عمر
بن عبدالعزیز در سخنرانیهای خود، لعن علی (ع) را ترک کرد و به جای آن این
آیه از قرآن را میخواند: «ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان
و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین امنوا، ربنا انک غفور رحیم» [12]
پروردگارا، ما و برادران ما را که در راه ایمان بر ما پیشی گرفتهاند، مورد
بخشایش و غفران قرار ده! و در قلبهای ما کمترین کینه و دشمنی نسبت به اهل
ایمان باقی نگذار، پروردگارا، به راستی که بسیار بخشایشگر و مهربانی [13] .
عمر بن عبدالعزیز در نظر ائمه : با آنچه تاکنون دربارهی شخصیت
سیاسی و رفتاری عمر بن عبدالعزیز آوردیم، باید دید که موضع امام باقر (ع) و
اصولا ائمه در قبال حکومت وی و روش او چه بوده است. روایتی از امام سجاد (ع) در اختیار داریم که بر اساس آن، میتوان به نظر امام سجاد (ع) دربارهی عمر بن عبدالعزیز پی برد. عبدالله
بن عطای تمیمی گوید: همراه با علی بن الحسین (ع) در مسجد بودم که عمر بن
عبدالعزیز از آنجا عبور کرد، در حالی که گیرهها و بندهای کفشش از نقره
بود. او در آن دوره، جوانی بسیار خوش منظر بود. نگاه امام سجاد به وی افتاد
و به من فرمود: ای عبدالله بن عطا، آیا این فرد شیک پوش خوشگذران را
میبینی! همو سرانجام به خلافت خواهد رسید و بر مردم حکم خواهد راند.
عبدالله بن عطا میگوید از امام پرسیدم: آیا این جوان فاسق به خلافت
میرسد؟ امام فرمود: آری؛ ولی او در مسند حکومت دیری نمیپاید و مرگ او زود
فرا میرسد. و هنگامی که بمیرد آسمانیان نفرینش میکنند و زمینیان برایش
غمگینند و طلب غفران مینمایند. [14] . روایت دیگری در این زمینه از امام
باقر (ع) نقل شده است. ابوبصیر میگوید: در مسجد با امام باقر (ع) بودم.
عمر بن عبدالعزیز در حالی که لباسهایی تیره رنگ بر تن داشت و بر خدمتکارش
تکیه داده بود وارد شد. امام باقر (ع) فرمود: این جوان روزی به فرمانروایی
خواهد رسید و روشی عادلانه از خود آشکار خواهد ساخت، چهار سال زندگی میکند
[15] و سپس مرگش فرا میرسد، زمینیان بر او میگریند و آسمانیان نفرینش
میکنند. ابوبصیر گوید: من و دیگرانی که این سخن را شنیدند به شگفت
آمده و گفتیم: مگر شما هم اکنون نگفتید که عدل و انصاف پیشه خواهد ساخت!
امام باقر (ع) فرمود: چرا گفتم، ولی او به هر حال بر جایگاهی که از آن ما و
شایستهی ماست تکیه میزند، در حالی که هرگز حقی ندارد. بلی، او در
جایگاهی که غصب میکند به اظهار عدل میپردازد! [16] . در بیانی دیگر
چنین آمده است: امام باقر (ع) در مدینه بود (و بی آن که خبر مرگ عمر بن
عبدالعزیز به مدینه رسیده باشد) فرمود: امشب مردی چشم از جهان فرو بست که
فرشتگان نفرینش میکنند و زمینیان بر او میگریند. [17] . از مجموع این
احادیث استفاده میشود که هر چند عمر بن عبدالعزیز در شیوهی حکومت برای
احیای عدل تلاش میکرده و نسبت به اهل بیت، ستمهای پیشینیانش را نداشته
است، اما به هر حال، چون حق خلافت را از اهلش (یعنی ائمه علیهمالسلام)
دریغ داشته، جرمی بزرگ مرتکب شده است. همین جرم باعث شد که خط خلافت پس از
اندکی، دوباره به نفع ستمگران مورد سوء استفادهی زورگویان اموی و عباسی
قرار گیرد. از این جا روشن میشود که تنها ایدهها و آرمانها و رفتار
مقطعی فرد نباید ملاک داوری مطلق نسبت به او قرار گیرد، بلکه باید ایدهها و
آرمانهای ارزشی بر اساس و اصلی صحیح استوار باشد. به تعبیر دیگر، در پیش
گرفتن سیاست نیکی و بخشش و انصاف در صورتی ارزش حتمی و مطلق بشمار خواهد
آمد که بر اساسی مشروع و بنیانی صحیح استوار باشد؛ زیرا سیاست عدل اگر بر
بنیاد نامشروع و غیر الهی متکی باشد، دیر یا زود مغلوب خواهد شد و پایان
خواهد پذیرفت و آثار بایستهای بر جای نخواهد نهاد. از این مطالب نیز
استفاده میشود که ائمه (ع) و از جمله امام باقر (ع) هرچند در تنگنای زمان و
سیاستهای جبارانهی حاکمان، ناگزیر به ظاهر دست از سیاست و نبرد علنی با
حاکمان غاصب برداشته، به تصحیح اندیشه و فرهنگ جامعه پرداختهاند، اما در
نهان و در باورهای خود، حکومت الهی و شایستگی امامان برای حاکمیت بر سرنوشت
جامعهی اسلامی را همچنان تعقیب میکردهاند، و آن را اصیل میشمردهاند. عمر بن عبدالعزیز در نظر شیعیان عصر وی : به
رغم هرج و مرج فکری و سیاسی که در عصر خلفا بر اندیشهی دورماندگان از خط
ولایت و امامت حاکم بود، شیعه به برکت رهنمودها و معارف اهل بیت، با بینشی
عمیق به مسایل سیاسی مینگریست. خلافت عمر بن عبدالعزیز هر چند همراه
با جور و استبداد پیشینیانش نبود و دورهی حکومت او برای آل علی و شیعه،
فرصت مغتنمی به شمار میآمد، اما این آسایش نسبی و مقطعی هرگز سبب نمیشد
که شیعه از اصول خود غافل شود و به صرف مشاهدهی گوشههایی از عدل و انصاف،
چشم از مبانی زیر بنایی فرو بندد؛ زیرا او میداند که هر گاه اساس و بنیان
حکومت مشروع نباشد و بر محور حق بچرخد، خط مشیهای مقطعی آزادمنشان، دیری
نمیپاید و دولت مستعجل است. برای نمایاندن این روشن بینی شیعه در عصر
حکومت عمر بن عبدالعزیز به روایتی اشاره میکنیم: عمر بن عبدالعزیز به
کارگزار خویش در خراسان نوشت که گروهی از عالمان آن سرزمین را به سوی او
رهسپار کند، تا از آنان دربارهی روش کارگزاران حکومتی استفسار نماید و
نقدها و نیازهایشان را بداند. حاکم خراسان، عالمان را گرد آورد و پیام را به ایشان ابلاغ کرد. عالمان
گفتند که حرکت یک گروه مقدور نیست، ولی میتوان به نمایندگی از طرف همهی
عالمان، یک نفر را برگزید و آن فرد دیدگاههای مختلف را به خلیفه ابلاغ
کند. حاکم خراسان این نظر را پذیرفت و یک نفر را به نمایندگی از جمع
عالمان نزد عمر بن عبدالعزیز فرستاد. نمایندهی عالمان خراسان چون به مجلس
او وارد شد سلام کرد و نشست، سپس درخواست کرد که مجلس از اغیار خالی شود تا
او سخنانش را با خلیفه در میان گذارد. خلیفه گفت: بودن دیگران چه
مانعی دارد! یا تو آنچه میخواهی بگویی راست است، بنابراین همه تو را تصدیق
میکنند، یا دروغ است و تو را تکذیب خواهند کرد! عالم خراسانی گفت:
پیشنهاد من نه به خاطر خودم، بلکه برای رعایت حال تو است. بیم آن دارم که
میان من و تو سخنانی رد و بدل شود که خوش نداشته باشی و اگر آن سخنان در
برابر جمع باشد برایت بد تمام میشود. عمر بن عبدالعزیز پذیرفت، و از
حاضران مجلس خواست تا او را با عالم خراسانی تنها گذارند. عالم خراسانی به
سوی خلیفه رو کرد و گفت: برایم بازگو کن که این پست و مقام و این جایگاه خلافت بر اساس چه ملاکی در اختیار تو قرار گرفته است؟ عمر بن عبدالعزیز، مدت زیادی ساکت ماند! عالم گفت: آیا بنا نداری پاسخ بدهی! عمر
گفت: خیر؛ زیرا اگر بگویم از جانب خدا و رسول او نص و مجوزی برایم صادر
شده است سخنی نادرست خواهد بود، و اگر بگویم مردم به خلافت من رأی داده و
همنظر شدهاند، ممکن است بگویی ما شرقیها و خراسانیها اصلا از این مطلب
خبر نداشته و در این زمینه رأی ندادهایم، و اگر بگویم حکومت را به ارث
بردهام این سؤال مطرح خواهد شد که چرا از میان همهی فرزندان پدرت تو وارث
این مقام باشی؟! عالم خراسانی گفت: خدای را سپاس که اعتراف کردی و
اذعان داشتی که حق خلافت از آن غیر تو است. اکنون اجازه میدهی به سرزمینم
باز گردم؟ عمر گفت: به خدا سوگند تو باید هنوز مرا موعظه کنی! عالم گفت: بسیار خوب! پاسخ تو در برابر پرسش قبل من چیست؟ عمر
گفت: من دیدم که پیشینیانم بر مردم ظلم و جور کردند و ذخایر و ثروت عمومی
مسلمانها را به خود اختصاص دادند؛ و در خود دیدم که شیوهی آنان را
نمیپسندم و اگر به حکومت دست یابم چون آنان نخواهم بود. از این رو، زمام
حکومت را به دست گرفتم. عالم گفت: حال اگر تو خلیفه نمیشدی و دیگری بر جای تو مینشست و شیوهی پیشینیانش را ادامه میداد آیا تو مسؤؤل جرمهای او بودی؟ عمر گفت: خیر. عالم گفت: پس تو راحت دیگران را با بلا و ناراحتی خودت خریدهای. عمر گفت: هنوز موعظه کن. عالم
از جای برخاست تا بیرون رود و در این حال رو به عمر بن عبدالعزیز کرد و
گفت: به خدا سوگند، نسلهای نخست ما به وسیلهی پیشینیان شما هلاک شدند و
نسلهای میانی ما به وسیلهی خلفای معاصرشان به هلاکت رسیدند، و نسلهای
بعدی ما نیز به وسیلهی آخرینان دودمان شما هلاک خواهند شد. از خداوند علیه شما دودمان بنیامیه یاری میطلبیم خداوند ما را کفایت میکند که نیکو وکیلی است. [18] . هرچند
در متن این روایت مشخص نشده است که مرام این عالم چیست، ولی از محتوای
گفتگوی او دانسته میشود که هدفش این است که به عمر بن عبدالعزیز بفهماند
حق خلافت از آن مردان الهی و ائمهی طاهرین (ع) است؛ زیرا اگر از این نکته
چشم بپوشیم، بدیهی است که به هر حال حاکم عادل بهتر از حکومت ظلم است و اگر
کسی بتواند باید در راه ایجاد عدل کوتاهی نکند. بلی، عدل را باید از طریق
عدل به دست آورد نه از طریق جور و غضب!
[~hr~]پی نوشت ها: (1) تاریخ الخلفاء 231. (2) تاریخ الخلفاء 229. (3) طبقات ابنسعد 5 / 244. (4) تاریخ الخلفاء 229. (5) طبقات ابنسعد 5 / 289. (6)
با توجه به این که در مراحل بعد، عمر بن عبدالعزیز، فدک را به فرزندان
فاطمه برگردانید معلوم میشود که در این مرحله هنوز به اطلاعات کافی دست
نیافته بوده، یا فعلا برای متقاعد ساختن مروانیان و برداشتن گام اول با فکر
و عقیدهی مورد قبول خود آنان با ایشان سخن گفته است. [7] تاریخ الخلفاء 232. [8] امالی شیخ طوسی 167؛ بحار 46 / 335. [9] مناقب 4 / 208-207. [10]
عن جعفر، عن ابیه (ع)، قال: لما ولی عمر بن عبدالعزیز اعطانا عطایا عظیمة،
قال: فدخل علیه اخوه فقال له: ان بنیامیة لا ترضی منک بان تفضل بنیفاطمة
علیهم، فقال: افضلهم لانی سمعت حتی لا ابالی ألا أسمع او لا أسمع، ان رسول
الله (ص) کان یقول: انما فاطمة شجنة منی یسرنی ما اسرها، و یسؤونی ما
أساءها فأنا ابتغی سرور رسول الله (ص) و اتقی مساءته. بحار 46 / 320. [11] اثبات الوصیة 154. [12] حشر / 10. [13] مروج الذهب 3 / 184. [14]
عن عبدالله بن عطا التمیمی، قال: کنت مع علی بن الحسین (ع) فی المسجد، فمر
عمر بن عبدالعزیز علیه شراکا فضة و کان من احسن الناس و هو شاب فنظر الیه
علی بن الحسین (ع) فقال: یا عبدالله بن عطا أتری هذا المترف؟ انه لن یموت
حتی یلی الناس، قال: قلت: هذا الفاسق؟ قال: نعم فلا یلبث فیهم الا یسیرا
حتی یموت، فاذا هو مات لعنه اهل السماء، و استغفر له اهل الارض. بحار 46 /
327. [15] لازم به یادآوری است که مورخان مدت خلافت عمر بن عبدالعزیز
را حدود سی ماه دانستهاند؛ بنابراین، یا راوی حدیث در نقل زمان گرفتار
فراموشی شده است، یا منظور از چهار سال، مدت خلافت وی نیست، بلکه منظور
امام این بوده است که جوان از هم اکنون تا پایان عمرش بیش از چهار سال باقی
نمانده است و در همین فاصله به حکومت دست خواهد یافت، بنابراین اگر سال
درگذشت عمر بن عبدالعزیز 101 ه باشد میتوان حدس زد که امام باقر (ع) در
سال 97 یا 98 ه وی را در مدینه دیده و این بیان را افاده کرده است. [16]
کنت مع الباقر (ع) فی المسجد اذ دخل عمر بن عبدالعزیز متوکیا علی موالی
له؛ فقال (ع): لیلین هذا الغلام فیظهر العدل و یعیش اربع سنین ثم یموت
فیبکی علیه اهل الارض، و تلعنه اهل السماء لانه جلس مجلسا و لا حق له فیه،
ثم ملک و اظهر العدل و جهره. الخرائج و الجرائح 1 / 279، مشارق انوار
الیقین 91؛ اثبات الهداة 5 / 293. [17] اثبات الوصیة 154. [18] بحار 46 / 336،به نقل از اعلام الدین دیلمی. منبع: امام باقر جلوه امامت در افق دانش؛ گروه تاریخ اسلام؛ آستان قدس رضوی چاپ دوم 1375.
اسم الکتاب : دانشنامه امام باقر علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 404