اسم الکتاب : دانشنامه امام باقر علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 183
تهدید شدن اهل مدین به عذاب الهی
میگویند از امام صادق علیهالسلام مرویست که: چون هشام ملعون، حضرت
امام باقر علیهالسلام را به حبس فرستاد، به آن ملعون گفتند: «اهل زندان
همه مرید امام باقر علیهالسلام شدهاند.» پس او دستور داد تا سریع حضرت را
روانهی مدینه کنند، و پیش از ما پیکی فرستاد که در شهرها که در سر راه
است در میان مردم ندا کنند که: دو پسر جادوگر ابوتراب محمد بن علی و جعفر
بن محمد که من ایشان را به شام طلبیده بودم به سوی ترسایان متمایل شدهاند و
دین آنها را اختیار کردند، پس هر کس که به ایشان چیزی بفروشد یا بر ایشان
سلام کند یا با ایشان مصافحه کند خونش هدر است. چون پیک به شهر مدین
رسید، بعد از او وارد آن شهر شدیم، و اهل آن شهر درها را بر روی ما بستند و
ما را دشنام دادند و ناسزا به علی بن ابیطالب علیهماالسلام گفتند، و هر
چند همراهان ما اصرار میکردند، درب را نمیگشودند و آذوقه به ما
نمیدادند. چون ما نزدیک دروازه رسیدیم، پدرم با ایشان به مدارا سخن گفت و
فرمود: «از خدا بترسید، ما چنان نیستیم که به شما گفتهاند، و اگر چنان
باشیم، شما با یهود و نصارا معامله میکنید چرا از معاملهی با ما امتناع
میکنید؟» آن بدبختان گفتند: «شما از یهود و نصارا بدترید، زیرا که آنها
جزیه میدهند و شما جزیه نمیدهید.» هر چند پدرم ایشان را نصیحت کرد سودی
نبخشید و گفتند: «در را بر روی شما نمیگشائیم تا شما و چهارپایانتان هلاک
شوید.» حضرت چون اصرار اشرار را مشاهد کرد، پیاده شد گفت: «ای جعفر! تو از
جای خود حرکت نکن.» سپس آن حضرت به کوهی که در آن نزدیکی بود و بر شهر مدین
مشرف بود رفت و رو به جانب شهر کرد و انگشت بر گوشهای خود گذاشت و آیاتی
که حق تعالی در قصهی شعیب نازل کرده است و مشتمل بر مبعوث گردیدن شعیب بر
اهل مدین و معذب گردیدن ایشان به نافرمانی اوست را بر ایشان خواند، تا آنجا
که حق تعالی میفرماید: «بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین» [1] (یعنی:
آنچه خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته
باشید.) سپس فرمود: «به خدا سوگند ما بقیه خدا در زمین هستیم.» ناگهان حق
تعالی باد سیاه تیرهای بر آنها برانگیخت که آن صدا را به گوش مرد و زن و
کوچک و بزرگ آنها رساند، و آنها را وحشت عظیمی فراگرفت. پس بر بامهای
خانههایشان آمدند و به جانب حضرت باقر علیهالسلام نظر کردند. مرد پیری از
اهل مدین چون پدرم را بدان حالت مشاهده کرد، به صدای بلند در میان شهر ندا
کرد که: «ای اهل مدین! از خدا بترسید، به درستی که این مرد در موضعی
ایستاده که شعیب در وقتی که قومش را نفرین کرد ایستاده بود، به خدای سوگند
که اگر درب را بر روی او نگشائید، مثل آن عذاب بر شما نازل خواهد شد.» پس
آنها ترسیدند و درب را گشودند و ما را در منازلشان بردند و به ما طعام
دادند، و ما در روز بعد از آنجا بیرون رفتیم.والی مدین آن قصه را به هشام
نوشت و آن ملعون به او نوشت که آن پیرمرد را به قتل رساند. (به روایت دیگر:
آن پیرمرد را طلبید و او پیش از رسیدن به هشام به رحمت الهی واصل شد.) پس
هشام به والی مدینه نوشت که پدرم را به زهر، به قتل برساند ولی پیش از
آنکه این اراده به عمل بیاید، هشام به درک اسفل جحیم واصل شد. [2] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) سورهی هود آیهی 86. (2) جلاء العیون. منبع: عجایب و معجزات شگفتانگیزی از امام باقر؛ واحد تحقیقاتی گل نرگس؛ شمیم گل نرگس چاپ چهارم 1386.
اسم الکتاب : دانشنامه امام باقر علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 183