responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان    الجزء : 1  صفحة : 390

مقام پدر

آن روز برای کاری به در خانه‌ی دوستم رفته بودم. پسرش در را باز کرد و از همان جا با صدای بلند فریاد زد: آهای، نعمان بیا با تو کار دارند.
قبلا از دوستانم شنیده بودم که پدرش را با نام کوچکش صدا می‌کند، اما نمی‌دانستم این‌قدر بی‌ادبانه و گستاخانه. نعمان به کنار در رسید و با هم سلام و علیک کردیم. گفت: بفرما منزل.
- نه، کار دارم.و باید بروم، آمده‌ام آن امانت را پس بگیرم.
- صبر کن الآن می‌آورم.
- راستی اگر وقت داری لباس بپوش و تو همراه من بیا.
- حتما، چه بهتر از این، اتفاقا حوصله‌ام سر رفته بود، صبر کن تا چند لحظه‌ی ذیگر حاضر می‌شوم. با هم به راه افتادیم. پس از طی مسافت کمی به او گفتم: نعمان، اگر تو را یک نصیحت کوچکی کنم نارحت نمی‌شوی؟
- نه، بگو.
- ببین تو دوست صمیمی من هستی و دوست باید آینه‌ی دوست باشد و عیب‌هایش را بی‌کم وکاست به او نشان دهد.
- می‌دانم، حال عیب من چیست.
- تو که نه، ولی پسرت را می‌گویم، نباید به او اجازه بدهی که به تو نعمان بگوید.
- پس چه بگوید.
- بگوید پدر، بابا... چه می‌دانم، چیزی بگوید که نشانه‌ی احترام به پدر باشد. - اتفاقا من فکر می‌کنم در این صورت بین پدر و پسر رفاقت و صمیمیت ایجاد می‌شود، تازه من نیز اعتراضی ندارم، بگذار هر چه دوست دارد صدایم کند.
- یعنی فکر می‌کنی این طور بهتر است؟
- بهتر که نه، امام فرقی هم نمی‌کند. مشغول صحبت بودیم که جلو خانه‌ی امام به ایشان برخوردیم. امام کاظم علیه‌السلام احوال ما را پرسید و ما را به منزلش دعوت کرد. با این کار داشتیم ولی دعوت او را پذیرفتیم. هر بار که به حضورش رسیده بودم حرفی، مطلبی یاد گرفته بودم، سخنانش باری از علم و معرفت داشت. هر کسی که به حضورش می‌رسید این دریای پهناور مرواریدی را تقدیم او می‌کرد و بر معلومات او می‌افزود. در آن عصر گرم تابستان ترجیح دادیم در حیاط بنشینیم، چون داخل اتاق گرما بیداد می‌کرد. فرصت را غنیمت شمردم تا هم خودم چیزی یاد بگیرم و هم نعمان را آگاه کنم، گفتم: ای آقا، حق پدر بر فرزندش چیست.
نعمان سرش را به طرفم چرخاند چشم غره‌ای رفت، گویی خجالت می‌کشید امام کاظم علیه‌السلام جریان او را بفهمد.
حضرت موسی بن جعفر گفت: از پدرانم شنیده‌ام که مردی خدمت جدم - رسول‌خدا- رسیده و همین سؤال را پرسیده بود و پیامبر در جوابش فرموده بود «فرزند باید درباره‌ی پدرش چند چیز را مراعات کند؛ همانند دیگران او را به اسم نخواند، جلوتر از او راه نرود، قبل از نشستن او ننشیند و کاری انجام ندهد که مردم بگویند بر پدرت لعنت» [1] درباره‌ی آنها توضیحاتی داد.
برخاستیم و خداحافظی کردیم. نعمان متفکرانه به زمین نگاه می‌کرد و سکوت کرده بود. من نیز حرفی نمی‌زدم تا او مطالب را در ذهنش مرور کند، سرانجام رو به من کرد و گفت: رفیق، سؤال تو و توضیحات امام مرا آگاه کرد، الآن که فکر می‌کنم می‌بینم حق با تو است، هم من و هم پسرم در اشتباه بودیم.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) لا یسمه باسمه و لا یمشی بین یدیه و لا یجلس قبله و لا یستسب له «اصول کافی، ج 2، ص 158».
منبع: حیات پاکان داستان‌هایی از زندگی امام موسی کاظم؛ مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم 1385.

اسم الکتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان    الجزء : 1  صفحة : 390
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست