responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان    الجزء : 1  صفحة : 367

کادوی عید

عید نوروز از راه می‌رسید و منصور در تدارک جشن عید بود و برای فردا آماده می‌شد. از آن جایی که خودش اعتبار چندانی نداشت فکری به ذهنش رسید، امام کاظم علیه‌السلام را خواست و گفت: فردا عید نوروز است، از قدیم رسم بوده که کوچک‌ترها به دیدن بزرگ‌ترها می‌رفتند و عید مبارکی می‌گفتند، می‌خواهم فردا این جا باشی و تبریک مردم را پاسخ بگویی.
- اما من در سخنان جدم - رسول‌خدا - چنین چیزی ندیده‌ام، این سنت مربوط به مردم فارس می‌باشد نه عرب، اسلام چنین عیدی را به رسمیت نمی‌شناسد و من پناه می‌برم به خدا از این‌که در دین بدعتی [1] ایجاد کنم. منصور دوانیقی سبیل‌هایش را تاب داد و گفت: می‌دانم، اما این سیاست است که حضور داشته باشی، از تو خواهش می‌کنم و تو را به خدا سوگند می‌دهم که فردا حتما این‌جا باشی.
امام کاظم علیه‌السلام ناگریز قبول کرد.
روز عید فرارسید و سران لشکری و کشوری با دبدبه به حضور امام می‌آمدند و تبریک و شادباش می‌گفتند و هدایای خود را تقدیم می‌کردند، هر کسی هر چه می‌آورد امام به خادم می‌گفت که بنویسد. آخرین نفری که برای تبریک گفتن آمده بود به امام گفت:ای آقا، من پیرمردی فقیرم و چیزی نداشتم که برایتان بیاورم، اما جدم در عزای جدت حسین بن علی علیه‌السلام سه بیت شعر سروده است اگر بپذیرید آن را تقدیم می‌کنم.
- بخوان. پیرمرد سه بیت شعرش را خواند. لرزان خواند. هنگامی که شعرش تمام شد اشک امام جاری شد و فرمود: آفرین، هدیه‌ات را قبول می‌کنم، بیا و کنار من بنشین.
پیرمرد سالخورده با کمک عصایش روی زمین و کنار امام نشست. امام موسی بن جعفر علیه‌السلام به خادمی که هدایا را می‌نوشت گفت: برو به امیرت بگو که این قدر هدایا جمع شده چه کنیم. خادم پیغام امام را به منصور دوانیقی رساند و وقتی بازگشت گفت: او می‌گوید همه‌ی آنها را به شما بخشیده، اختیارش با شماست.
حضرت دستش را روی شانه‌ی پیرمرد گذاشت و فرمود: همه‌ی اینها را به تو می‌بخشم، بردار و ببر. چشم‌های پیرمرد داشت از حدقه در می‌آمد، با تعجب نگاهی به امام کرد و گفت: ولی...
- مال تو است، بردار. پیرمرد که گویی نیروی تازه‌ای یافته بود با دست‌های لرزانش آنها را درون کیسه‌اش ریخت و تشکر کرد و رفت. پس از رفتنش خادم منصور به امام گفت: در مقابل سه بیت شعر، این همه هدیه؟! امام کاظم علیه‌السلام نگاهی به خدمتکار کرد و برخاست و رفت [2] خدمتکار که ظلم و ستم منصور را به شیعیان دیده بود و اندک بویی از انسانیت برده بود به فکر فرورفت؛ با خود می‌اندیشید «مرثیه برای حسین علیه‌السلام کم چیزی نیست حقا که در راه حسین یک دنیا نیز کم است» .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) داخل کردن چیزی در دین که از دین نیست.
(2) منتهی الآمال، ج 2، ص 345.
منبع: حیات پاکان داستان‌هایی از زندگی امام موسی کاظم؛ مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم 1385.

اسم الکتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان    الجزء : 1  صفحة : 367
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست