اسم الکتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 206
خادمان بهشتی
در ایامی که حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام در حبس هارون بود، او کنیز
زیبا چهره و خوش قامتی را به بهانه خدمتگزاری به زندان نزد امام
علیهالسلام فرستاد؛ شاید امام علیهالسلام به آن زن نظر سوئی نماید و
بهانهای به دست هارونالرشید دهد و عظمت حضرت علیهالسلام در نظر مردم کم
شود. چون دوشیزه زیبا را در نزد آن حضرت نهادند امام علیهالسلام از قبول آن امتناع کرد و فرمود: به هارون بگویید: « بل انتم بهدیتکم تفرحون ». « بلکه شما هستید که به هدایای خود دل خوش هستید. من نیازی به این کنیز و امثال آن ندارم. » عامری راوی این داستان گوید: کنیز را نزد هارون بازگرداندیم. و فرمایش امام را به هارون ابلاغ کردیم. هارون به شدت خشمگین شد و به او گفت: «
به زندان برو و به موسی بن جعفر بگو: « ما تو را با رضایت خودت دستگیر و
به زندان نیفکندیم و در مورد کنیز هم ما هستیم که تصمیم میگیریم. کنیز
باید در زندان بماند. » سپس هارون دیدهبانی بر زندان امام علیهالسلام
قرار داد تا بنگرد که کنیز چه میکند و عکسالعمل امام علیهالسلام که
سالهاست از زن و فرزند خود دور است نسبت به دوشیزه زیبا چگونه است. مدتی
نگذشته بود که دیدهبان شتابان خود را نزد هارون رسانید و با نهایت تعجب
گفت: « ای خلیفه! کنیز به سجده افتاده و مرتب میگوید: « قدوس، سبحانک،
سبحانک، سبحانک، ». » هارون گفت: « آری؛ به خدا سوگند، موسی بن جعفر آن
کنیز را که میانهای با دعا و عبادت نداشت با جادوی خود مسحور کرده است.
فورا آن کنیز را نزد من آورید. » کنیز را در حالی که لرزه بر اندامش بود و
به آسمان نگاه میکرد و بهت زده بود، نزد هارون آوردند. هارون پرسید: « حال
و روزگار تو در زندان چگونه بوده است که این چنین آشفتهای؟! » کنیز گفت:
در حضور موسی بن جعفر ایستاده بودم، او شب و روز سرگرم نماز بود، و بعد از
نماز تسبیح و تقدیس الهی به جا میآورد، گفتم: « ای آقای من! آیا حاجتی داری تا برآورم؟ » فرمود: « مرا به تو احتیاجی نیست. » گفتم:
« مرا به جهت خدمتگزاری شما فرستادهاند. » فرمود: « هارون و اطرافیانش
درباره من چه فکر میکنند؟ » ناگهان به سویی متوجه شد و فرمود: « پس اینها
چه کارهاند؟ » من به طرفی که موسی بن جعفر اشاره کرده بود نگریستم. با
کمال حیرت باغها و بستانهای خرمی را دیدم که آخر آنها به نظر نمیرسید.
باغی پر درخت و شاداب، با فرشهای زیبا و رنگین و بالشهای حریر و هوای
دلانگیز؛ که همه رقم غذا در آنجا بود. سپس حوریان و غلامانی دیدم که هرگز
مانند آنها را در زیبایی و گیرایی ندیده بودم. آنان جامههایی از ابریشم
دیبا پوشیده بودند و تاجهایی مرصع و جواهر نشان بر سر داشتند و دست به
سینه در حضور موسی بن جعفر آماده خدمت ایستاده بودند. از دیدن این منظره
جالب مدهوش گشتم و بیاختیار به سجده افتادم تا این که دیدهبان تو مرا از
سجده بلند کرد و نزد تو آورد. هارون گفت: « ساکت شو ای زن ناپاک! گویی
در سجده و خواب بودهای و در عالم رؤیا چنین باغی دیدهای؟! » کنیز در حالی
که اشک میریخت گفت: « نه، به خدا سوگند، آن باغ را قبل از سجده دیدم، و
از این رو سجده نمودم. » هارون به عامری گفت: « این زن خبیث را تحتنظر
بگیر تا این مطالب را به کسی نگوید و مقامات موسی بن جعفر را بیش از این
منتشر نسازد. » آن کنیز به برکت امام علیهالسلام همچنان مشغول عبادت و راز
و نیاز بود تا این که قبل از شهادت امام کاظم علیهالسلام از دنیا رفت.
[1] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) مناقب آل ابیطالب، ابنشهر آشوب، ج 4، ص 297 و 298. منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام موسی بن جعفر؛ سید علی حسینی قمی، نبوغ چاپ دوم 1382.
اسم الکتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 206