اسم الکتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 858
نیرنگ معاویه و نامه امام حسن به او
شیخ مفید میگوید: پس از آن که به معاویة بن ابیسفیان خبر رسید که
امیرمؤمنان رحلت کرد و مردم با فرزند او، حسن علیهالسلام بیعت کردند،
معاویه پنهانی، یک نفر حمیری را به کوفه، و یک نفر قینی را به بصره فرستاد
تا اخبار را به او گزارش داده و تلاشهای امام علیهالسلام را خنثی کنند. حسن
علیهالسلام از توطئه، آگاه شد و دستور داد حمیری را نزد قصابی در کوفه،
بیرون آورده گردن زدند و به بصره نیز نوشت تا قینی را نزد بنیسلیم بیرون
آورده گردن زدند. سپس به معاویه نوشت:اما بعد، تو پنهانی مردان خود را برای
دغلکاری و ترور، میفرستی، و جاسوسان را مراقب میگذاری؟ گویا خواهان
برخورد هستی و آن، چه نزدیک است، - به خواست خدا - در انتظارش باش. به من
خبر رسید که تو از این مصیبتی که ما دیدهایم چنان شادمانی که هیچ عاقلی
نیست. در این باره، مثل تو همان است که شاعر گفته است:بگو به کسی که آرزوی
مخالف کسی را که درگذشت، دارد تو نیز برای [مرگ] دیگری، همانند آن، آماده
شو که گویی فرارسید. ما و مردگان ما، همانند افرادی هستند که آمادهی سفرند و شب را در خانه، به انتظار بامداد، به سر میبرند. [1] . ثقفی میگوید: جاریة
بن قدامه نزد حسن بن علی علیهالسلام آمد و دست در دست او نهاد، با او
بیعت کرد و به او تسلیت گفت و گفت:چرا نشستهای؟ خدا تو را رحمت کند! حرکت
کن! پیش از آن که دشمن به سوی تو راه افتد، ما را به سوی او رهبری کن. حسن
علیهالسلام فرمود:اگر همهی این مردم، چون تو بودند، رهسپارشان میکردم؛
ولی یک دوم یا یک دهم مردم این عقیده را ندارند. [2] . ابناعثم میگوید: عبدالله بن عباس از بصره این نامه را نوشت: به:بنده خدا، حسن علیهالسلام، امیرمؤمنان. از:عبدالله بن عباس. اما
بعد، ای فرزند رسول خدا! پس از پدرت، مسلمانان تو را به ولایت امری
برگزیدند و از این که از معاویه و مطالبهی حق خود دست برداری، ناراحتند.
آمادهی کارزار شو، با دشمن خود پیکار کن، یاران خود را راضی نگهدار و
کارهای خود را به کارگزاران نجیب و اصیل، بسپار، که با این کار، قلبهای
مسلمانان را میخری. به روش امامان عدل، که به دست آوردن دلها و اصلاح
میان مردم است، رفتار کن. بدان! جنگ، نیرنگ است و تو در جنگ، تا در ستیزی و
از حق مسلمانی نکاهی، توانمندی. دانستی که مردم از پدر تو، علی
علیهالسلام روگرداندند و به معاویه رو آوردند؛ زیرا در غنیمتها و
بخششها، میان آنان برابری افکند، و این بر آنان، سنگین بود. بدان! تو
باکسی میستیزی که تا لحظهی ظهور [و غلبهی] امر خدا، با خدا و پیامبرش
ستیز کرد. آنان هنگامی اسلام آوردند و پروردگار را یگانه شمردند، که خدا،
شرک را نابود کرد و دین خود را عزت بخشید؛ [آنان] به اظهار ایمان و قرائت
قرآن پرداختند در حالی که آیات آن را به سخره میگرفتند؛ به نماز برخاستند
در حالی که سست (و بیتوجه) بودند؛ واجبات را انجام دادند در حالی که از
آنها ناخرسند بودند. آنان چون دیدند در راه این دین، جز پیامبران نیکخوی،
و دانشمندان نیک کردار، [تلاش و] همت نکنند. خود را به سیمای صالحان
درآوردند، تا مسلمانان به آنان گمان نیک برند؛ در حالی که از آیات خدا روی
گردانند. من، [شما] ابومحمد را گرفتار این قوم، فرزندان و نظائرشان
میبینم؛ سوگند به خدا! طول عمر آنان، جز گمراهی، و برای دینداران، جز
ابهام نیفزوده است. خدا تو را رحمت کند! به پیکارشان برخیز و پستی ایشان را
مپسند؛ زیرا پدرت، علی علیهالسلام به سلطهی آنان بر خود پاسخ نداد [و
تسلیم نشد] تا تحت فشار [یاران نادان خود] قرار گرفت و [حکمیت را] پذیرفت
در حالی که او میدانست اگر آنان به عدالت داوری کنند، او شایستهتر است. و
چون آنان به هوای خود داوری کردند، علی علیهالسلام از تصمیم خود برگشت و
تصمیم گرفت با آنان نبرد کند؛ تا اجلس فرارسید، و به سوی پروردگار خود
شتافت. ابامحمد! خدا تو را رحمت کند! بنگر و هرگز از آن حقی که تو از
دیگری به آن، شایستهتری دست مشوی؛ هر چند جز آن، تو را رسد. والسلام علیک و
رحمة الله و برکاته. چون نامهی عبدالله بن عباس آمد و [امام حسن
علیهالسلام] آن را خواند، خرسند شد و دانست که ابنعباس با او بیعت کرده و
به آنچه حق واجب خدا بر اوست، او را سفارش کرده است. حسن علیهالسلام منشی خود را خواست و به او دستور داد نامهای به معاویه بنویسد. [3] .