اسم الکتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 716
کرامات امام حسن
صفار قمی با سند خود نقل کرده است:امام صادق علیهالسلام فرمود:حسن بن
علی بن ابیطالب علیهالسلام در یکی از سفرهای عمرهاش، همراه یکی از
فرزندان زبیر - که به امامت حضرت معتقد بود - بیرون آمد. در یکی از
آبشخورها زیر درخت [های] خشکیدهی خرما فرود آمدند. و برای امام حسن
علیهالسلام زیر یکی از نخلها و برای فرزند زبیر نیز زیر نخل دیگری که
روبهروی آن بود، فرش انداختند، و فرزند زبیر سر بالا کرد و گفت:ای کاش در
این درخت، خرمای تازه بود تا میخوردیم! و امام حسن علیهالسلام فرمود:آیا
خرما میل داری؟ عرض کرد:آری. پس امام علیهالسلام دست به سوی آسمان برداشت و
دعایی کرد که فرزند زبیر نفهمید، ناگاه درخت خرما سبز شد و به حال [طبیعی]
برگشت، و برگ و خرما داد. شتربانی که از او شتر کرایه کرده بودند، گفت:به
خدا، این سحر است! و امام حسن علیهالسلام فرمود:وای بر تو! سحر نیست بلکه
دعای مستجاب فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله است. پس بالای نخل رفتند و هر چه داشت، چیدند و آنان را کفایت کرد. [1] . طبری با سند خود از منصور نقل کرده است: حسن
بن علی بن ابیطالب علیهالسلام، را با گروهی از مردم دیدم که بیرون آمده،
طلب باران میکردند. امام حسن علیهالسلام به آنان فرمود:کدام یک را بیشتر
دوست دارید:باران یا تگرگ یا مروارید؟ گفتند:ای فرزند رسول خدا! هر چه تو
دوست داری. فرمود:به این شرط که هیچ چیز از آن را برای دنیای خود برندارید.
پس هر سه را برای آنان آورد. و [نیز] او را دیدیم که [گویی] ستارگان را میگیرد و رها میکند، و آنان همچون پرندگان به جایگاههای خود برمیگردند. [2] . ابنشهرآشوب با سند خود نقل میکند امام صادق علیهالسلام فرمود: کسی
[از باب سرزنش] دربارهی سختیهایی که حسن بن علی علیهالسلام از معاویه
کشیده بود، با او سخن گفت، و امام حسن علیهالسلام سخنی به این مضمون
فرمود:اگر خدای متعال را بخوانم عراق را شام و شام را عراق میکند، و نیز
زن را مرد و مرد را زن میکند. آن مرد شامی گفت:چه کسی میتواند چنین کند؟
پس امام حسن علیهالسلام فرمود:ای زن! برخیز، آیا شرم نمیکنی که میان
مردان نشستهای؟ و آن مرد، خود را زن یافت، و امام حسن علیهالسلام
فرمود:زن تو [نیز] مرد شد، او با تو نزدیکی کند، و تو از او باردار شوی، و
فرزندی خواجه، بزایی. پس به همان گونه که فرمود، رخ داد. سپس هر دو توبه
کردند و نزد امام حسن علیهالسلام آمدند و امام حسن علیهالسلام دعا فرمود و
باز به حالت پیشین برگشتند. [3] . ابنحمزه أبوجعفر محمد بن علی طوسی میگوید: در
یکی از کتابهای اصحاب مورد اطمینان ما (امامیه) - که خدا از ایشان خشنود
باد - دیدم که مردی از اهل شام با همسر خود، نزد امام حسن علیهالسلام آمد و
با استهزاء گفت:ای فرزند ابوتراب! - و بعد از این، سخنی [ناسزا از او]
آورده که من نمیآورم - اگر در ادعای خود راستگویید، مرا زن بساز و زنم را
مرد. امام حسن علیهالسلام خشمگین شد و با تندی به او نگریست [و دو لب خود
را حرکت داد] و دعایی کرد که او نفهمید. سپس با تیزبینی به آن دو، چشم
دوخت. پس مرد شامی به خود برگشت [و دید زن شده است]، و از شرم، سر به زیر
افکند، و دست به صورت نهاد، و شتابان دور شد، و زن او پیش آمد و گفت:سوگند
به خدا! مرد شدم. و مدتی رفتند، سپس با فرزندی که زاده بودند، نزد امام
حسن علیهالسلام آمدند، و با حالت توبه و عذرخواهی از جسارتهای خود،
ملتمسانه از امام حسن علیهالسلام، خواستند تا آنان را به حالت نخستین خود
درآورد، و امام حسن علیهالسلام پذیرفت، و دست به دعا برداشت و عرض
کرد:«خدایا! اگر در توبهی خود راستگویند، بر آنان رو کن و آنان را به حالت
نخستین خود برگردان.» پس به حالت نخستین خود برگشتند. در این داستان، هیچ
شک و شبههای نیست. [4] . صفار قمی با سند خود از سماعه نقل کرده است: [پس
از وفات امام باقر علیهالسلام] نزد امام صادق علیهالسلام رفتم، در حالی
که با خود، افکار پریشان داشتم تا مرا دید، فرمود:چرا افکار پریشان داری؟
آیا میخواهی ابوجعفر علیهالسلام را ببینی؟ عرض کردم:آری. فرمود:برخیز و
داخل آن خانه شو. پس ناگاه امام باقر علیهالسلام را دیدم. و گفت:پس از
شهادت امیرمؤمنان علیهالسلام، گروهی از شیعیان نزد حسن بن علی
علیهالسلام آمدند و پرسشهایی کردند، و امام حسن علیهالسلام فرمود:آیا
چون امیرمؤمنان علیهالسلام را ببینید، میشناسید؟ گفتند:آری. فرمود:آن
پرده را بالا بزنید. پس چنان کردند، و ناگاه امیرمؤمنان علیهالسلام را
دیدند، و امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:هر که از ما وفات یابد [در ظاهر]
میمیرد، در حالی که مرده نیست، و هر که از ما باقی بماند، باقی میماند تا
حجت بر شما باشد. [5] . طبری با سند خود از محمد بن هامان نقل کرده است: حسن
بن علی علیهالسلام را دیدم که مارها را صدا میکرد و آنها میآمدند و
آنها را بر دست و گردن خود میپیچاند و رها میکرد. یکی از فرزندان عمر
گفت:من هم این کار را میکنم. و ماری را گرفت و بر دست خود پیچاند و آن مار
ریزریزش کرد تا مرد. [6] . طبری با سند خود از جابر از امام باقر علیهالسلام نقل کرده است: گروهی
از مردم نزد امام حسن علیهالسلام آمده، عرض کردند:[ای فرزند رسول خدا!]
از شگفتیهای پدر خود که به ما نشان میداد، آنچه داری به ما نشان بده.
فرمود:آیا به آن ایمان میآورید؟ گفتند:آری، به خدا ایمان میآوریم. و امام
حسن علیهالسلام به اذن خداوند متعال، مردهای را زنده کرد، و آنان همه
گفتند:شهادت میدهیم که تو، بحق، فرزند امیرمؤمنانی و او نظیر این واقعه را
فراوان به ما نشان میداد. [7] . راوندی با سند خود از جابر جعفی، از
امام باقر علیهالسلام نقل کرده است:گروهی نزد حسن بن علی علیهالسلام
آمدند و عرض کردند:یکی از شگفتیهای پدر خود را که به ما نشان میداد، به
ما نشان بده. فرمود:آیا به آن ایمان میآورید؟ گفتند:آری، به خدا! ایمان
میآوریم. فرمود:آیا امیرمؤمنان علیهالسلام را میشناسید؟ گفتند:آری، همه
میشناسیم. پس گوشهی پرده را بالا برد و فرمود:آیا این را که نشسته،
میشناسید؟ همه گفتند:این - سوگند به خدا - امیرمؤمنان علیهالسلام است! و
شهادت میدهیم که تو پسر اویی، و او نظیر این را فراوان به ما نشان میداد
[8][9] . و نیز راوندی رحمه الله با سند خود از رشید هجری نقل کرده است: پس
از وفات امیرمؤمنان، نزد ابومحمد [امام حسن] علیهالسلام رفتیم و شوق خود
به امیرمؤمنان علیهالسلام را با او در میان گذاشتیم. فرمود:آیا میخواهید
او را ببینید؟ گفتیم:آری، اما چگونه، او که از دنیا رفته است! پس دست مبارک
خود را به پردهای - که در بالای مجلس بر دری آویزان بود - زد و آن را
بالا برد و فرمود:بنگرید در این خانه کیست؟ پس ناگاه امیرمؤمنان
علیهالسلام را در زیباترین صورت زنده بودنش، دیدیم که نشسته بود.
فرمود:آیا اوست؟ سپس پرده را افکند، و یک نفر از ما گفت:این که از حسن
علیهالسلام دیدیم، همانند دلائل و معجزات امیرمؤمنان علیهالسلام است که
میدیدیم. [10] . طبری با سند خود نقل کرده است: سعد بن منقذ
گفت:حسن بن علی علیهالسلام را در مکه دیدم که سخنی گفت و خانهی خدا بالا
رفت؛ یا گفت:از جایی به جای دیگر رفت، و ما تعجب کردیم، و در این باره سخن
میگفتیم و قبول نمیکردیم، تا در مسجد اعظم کوفه، او را دیدیم، و به او
گفتیم:ای فرزند رسول خدا! آیا شما چنین و چنان نکردید؟! فرمود:اگر بخواهم،
این مسجد شما را به دهانهی شهر بقه ببرم - و آن، محل تلاقی نهر فرات و نهر
أعلی است - عرض کردیم:انجام بده. پس چنان کرد. سپس به جای خود برگرداند، و
ما پس از آن، در کوفه معجزات او را تصدیق میکردیم. [11] . طبری با
سند خود از محمد بن جبرئیل نقل کرده است:حسن بن علی علیهالسلام را دیدم که
[از کسی] آب خواست، و او دیر کرد، پس آب از ستون مسجد بیرون زد و نوشید و
یاران خود را سیراب کرد و فرمود:اگر بخواهم، شیر و عسل به شما بنوشانم. عرض
کردیم:بنوشان. پس، از ستون مسجد - که در برابر روضهی مرقد فاطمه
علیهاالسلام است - شیر و عسل به ما نوشانید. [12] . و نیز با سند خود از ابوالأحوص نقل کرده است: من
در خدمت امام حسن علیهالسلام در عرفات بودم، و با او عصایی بود، و آن جا
کارگرانی کشت میکردند و هر چه برای آب تلاش میکردند، ناکام میماندند. آن
حضرت با عصای خود بر صخرهای زد، و برای آنان آبی جوشاند و خوراکی بیرون
آورد. [13] . و نیز با سند خود از کدیر بن ابیکدیر نقل کرده است:حسن
بن علی علیهالسلام را دیدم که باد را در کف دست خود میگرفت و
میفرمود:کجا میخواهید آن را بفرستم؟ میگفتند:به سوی خانهی فلانی و
فلانی. پس میفرستاد، سپس آن را میخواند، و برمیگشت. [14] . و نیز با
سند خود از جابر نقل کرده است:حسن بن علی علیهالسلام را دیدم که به هوا
برخاست، و در آسمان ناپدید شد، و در آن جا سه روز بماند، سپس فرود آمد، در
حالی که آرامش و وقار داشت، و فرمود:با روح پدران خود، رسیدم به آنچه
رسیدم. [15] . و نیز با سند خود از محمد بن حجاره نقل کرده است: حسن بن علی علیهالسلام را دیدم که گلهی کوچکی از آهوان را صدا زد، و آنها لبیک گویان پاسخ گفتند تا رو به رویش رسیدند. عرض
کردیم:ای فرزند رسول خدا! اینها وحشیاند، معجزهای آسمانی به ما نشان
ده. پس به سوی آسمان اشاره کرد و درهای آسمان گشود و نوری فرود آمد و
خانههای مدینه را فراگرفت، و خانهها چنان لرزیدند که نزدیک بود ویران
شوند. عرض کردیم:ای فرزند رسول خدا! آن را دور کن. فرمود:ما اول و
آخریم، و ما فرمانرواییم، و ما نوریم که ملکوتیان روحانی را با نور خدا،
نور میدهیم، و با نسیم خوش خدا، سبکبال میکنیم. جای قرار نور خدا، در
ماست، و معدن او، رو به سوی ما دارد. آخر ما همچون اول، و اول ما همچون آخر
ما است. [16] . ابنحمزه از علی بن رئاب نقل کرده است:از امام صادق علیهالسلام شنیدم از پدران بزرگوار خود نقل میکرد: کسی
نزد حسن بن علی علیهالسلام آمد و عرض کرد:در داستان خضر علیهالسلام [و
موسی علیهالسلام]، موسی علیهالسلام از چه چیز ناتوان بود؟ فرمود:از
بزرگترین گنج. سپس دست بر شانهی او زد و فرمود:باز بپرس. آن گاه پیش روی
او دوید. ناگاه دو انسان بر صخرهای آشکار شدند. از آنان بخاری بدبوتر از
زهر کشنده برمیخاست و در گردن هر یک، زنجیری و شیطانی همراه بود، و
میگفتند:یا محمد! یا محمد! و آن دو شیطان پاسخ میدادند:دروغ گفتید. سپس
[به صخره] فرمود:آنان را تا آن روز معینی که پیش و پس نیفتد؛ یعنی روز ظهور
قائم [آل محمد صلی الله علیه و آله] که انتظارش را میکشند، نگه دار. و آن مرد گفت:این، سحر است! سپس رفت تا بر ضد آن خبر دهد که لال شد. [17] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) بصائر الدرجات:276، ح 10. (2) دلائل الامامة:167، ح 78. (3) المناقب 7:4. (4) الثاقب فی المناقب:311، ح 260. (5) بصائر الدرجات:295، ح 4. (6) دلائل الامامة:170، ح 87. (7) دلائل الامامة:173، ح 94. (8)
و در بحار آمده است:و شهادت میدهیم که تو، بحق، ولی خدا و امام پس از او
هستی، و تو اینک امیرمؤمنان علیهالسلام را پس از مرگش به ما نمایاندی؛
چنان که پدر تو نیز در مسجد قبا، رسول خدا را پس از مرگش به ابوبکر نشان
داد، و حسن علیهالسلام فرمود:وای بر شما! آیا سخن خدای سبحان را
نشنیدهاید:«به کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مگویید؛ بلکه
زندهاند ولی شما نمیفهمید»، پس وقتی این آیه دربارهی کشتگان راه خداست،
دربارهی ما چه میگویید؟ گفتند:ایمان آوردیم و تصدیق کردیم، ای فرزند رسول
خدا!! (بحارالانوار 328:43، ح 8 (. [9] الخرائج و الجرائح 810:2، ح 18. [10] الخرائج و الجرائح 810:2، ح 19. [11] دلائل الامامة:169، ح 85. [12] دلائل الامامة:170، ح 87. [13] دلائل الامامة:171، ح 91. [14] دلائل الامامة:171، ح 88. [15] دلائل الامامة:166، ح 76. [16] دلائل الامامة:168، ح 82. [17] الثاقب فی المناقب:310، ح 259.
اسم الکتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 716